نقد، سلیقه یا قضاوت


بخشهایی از مقاله­ی اخیر دیوید بوردول درباره­ی نقد فیلم

خوب، بد و دلپسند

بگذاريد نگاهي دقيقتر به [مفهومِ] سنجش بياندازيم. وقتي مي­گويم كه دختر خانمهاي روشفور را فيلم خوبي مي­دانم، ممكن است فقط منظورم اين باشد كه اين فيلم را دوست دارم. مي توانم فيلمهايي را دوست داشته باشم كه لزوما فیلمهای خوبی نمی­دانمشان. من از فيلمهاي متوسط هنگ كنگي لذت مي­برم چون پيوندهايشان را با تاريخ محلي و تاريخ سينما در مي­يابم، چون از حضور برخي بازيگران لذت مي­برم، چون سعي مي كنم مكانهاي آشنا را رديابي كنم. ولي وارد اين بحث نمي­شوم كه چون اينها را دوست دارم، پس [لزوما] خوب هستند. ما همه لذتهاي گناه­آلود خود را داريم - برچسبي كه وضع شده تا فيلمهايي را مشخص كند كه از آنها لذت مي­بريم بي­آنكه با هر معيار گشاده­دستي فيلمهاي خوبي باشند.
البته نيازي هم نيست كه آنها به گونه­ی فاجعه­باري بد باشند. من فيلم دخترخانمهاي روشفور را بيش از اندازه دوست دارم. اين فيلم محبوب من از آثار دمي است و فيلمي است كه هر زمان و هر مكان تماشايش خواهم كرد. تماشاي اين فيلم هميشه من را سرزنده مي­كند. [اين فيلمي است كه] آن را به جزيره­ی تنهايي مي­برم. اما در همان حال آگاهم كه اين فيلم اشكالات خودش را دارد. بسيار ساده، شماتيك و قابل پيش بيني است. و احتمالا خيلي هم تلاش مي­كند كه هم­زمان بی­آلایش و نیز فرهیخته به نظر برسد. از ديدگاه هنري، به كمال زنگ تفريح يا به قدرت همشهري كين نيست، يا ... خوب، مي شود همين جور ادامه داد. ولي به هرحال [گویی] به طریقی اين فيلم مرا به خود مي­خواند. [جالب است که بوردول در نظرخواهی مشهورِ گذشته­ی سایت ­اند ساند زنگ تفريح را به عنوان بزرگترین فیلم تاریخ سینما برگزید و در نظرخواهی اخیر یک وب­سایت اینترنتی برای انتخاب فیلمهای محبوب دخترخانمهاي روشفور را در صدر لیستش قرار داد].
مسئله اين است كه سنجش حاوي هم قضاوت و هم سليقه است. سليقه چيزي است كه شما را سرمست مي­كند. [ولی] آنچنان كه آموخته­ايم، بي حساب و كتاب هست، و [نیز می­دانیم که] سليقه­هاي فرد تماما غير سيستماتيك و از لحاظ منطقي ناسازگارند. در ميان فيلمهاي محبوب من تعقيب براي اكتبر سرخ، چه سرسبز بود دره من، مرا انتخاب كن، آواز جنوب، بازگشت به آينده، Passing fancy، اطلاع و رضایت، Zorns Lemma و سانشیرو سوگاتا وجود دارند. من همچنين جون اليسون، ساندرا بولاك، هنري فوندا و چيشو ريو را تقريبا در هر چيزي تماشا مي كنم. برای من یافتن دليلي منطقي برای اینها بسیار سخت است.
سليقه تمايز بخش است، بخشی است از آنچه كه شما را شما مي­سازد، ولي به هر حال بخشي از سلايقتان را با ديگران در ميان مي­گذاريد. ما معلمها اغلب مي­گوييم كه تلاشمان اين است كه سليقه­ی دانشجويانمان را تربيت كنيم. درست، ولي بايد بپذيريم كه ما [در اصل] سعي مي­كنيم سلايق آنها را گسترده­تر کنیم، نه [اینکه] لزوما آنها را با چيزهايي بهتر جايگزين كنيم. جاي ديگري در اين وبلاگ گفته­ام [بخشهایی از این مطلب مورد اشاره­ی بوردول توسط مجید اسلامی ترجمه شده است] كه حذف سلايق پيدا شده در دوران بلوغ، خوشبختانه، كاري غير ممكن است، ولي نبايد سلايقمان را بسته نگه داريم. هر چقدر بتوانيم چيزهاي متفاوت بيشتري را دوست داشته باشيم، زندگي بهتر مي­شود.
اختلاف بين سليقه و داوري از اينجا پديدار مي­شود: مي­توانيد دريابيد كه برخي فيلمها خوبند حتي اگر دوستشان نداشته باشيد. مي­توانيد اعلام كنيد كه تولد يك ملت یا همشهري كين يا پرسونا فيلمهاي درخشاني­اند بی­آنكه حتي دوستشان داشته باشيد.
دلیلش چیست؟ غالب مردم برخي معيارهاي كلي را براي برجستگي [ِ یک اثر] مي شناسند نظير اصالت يا اهميت تماتيك يا ظرافت يا مهارت تكنيكي يا پيچيدگي فرمي يا قدرت تاثير عاطفي. برخي معيارهاي اخلاقي يا اجتماعي نيز وجود دارند، براي نمونه وقتي برخی فيلمها را اشباع شده از كليشه هاي آزاردهنده مي­يابيم. همه­ي اين معيارها و برخي ديگر كمك مي­كنند تا فيلمهاي دارایِ ارزشِ تحسين را گزينش كنيم. اينها تماما معيارهايي عيني نيستند بلكه ميان-ذهني (intersubjective) هستند – آدمهاي گوناگون با سليقه هاي بسيار مختلف آنها را مي­پذيرند.
در نتيجه منتقدان نه فقط سليقه­ي خود را دارند، که قضاوت هم مي­كنند. كلمه­ي قضاوت به گونه­ای نسبی مي­خواهد كيفيت غير شخصي اين سنجش را حفظ كند. فرض بر اين است كه حكم قاضي به اصولي فراتر از تمايلات شخصي اش پاسخ مي­دهد. داوران در يك مسابقه­ی ژيمناستيك بر پايه­ي مهارت و با شناختشان از معيارهاي فني امتیاز مي­دهند، و ما انتظار داريم كه بتوانند از قضاوتشان با دلايلي پر از جزئيات پشتيباني كنند.
يك نکته­ی ديگر، تا من این تمايز­ها را کامل کنم. در يك حد بالاتري، سلايق شما ممكن است سبب شود كه به معيارهاي معيني وزنی بيشتر از بقيه دهيد. اگر شما از فيلمهايي كه با دغدغه هاي فلسفي درگیر مي­شوند لذت مي­بريد، احتمال دارد معيارهاي تماتيك­محور را بيشتر بپسنديد. پس برگمان را دوست خواهيد داشت و [در همان حال] او را فيلمسازي بزرگ خواهيد دانست. به عبارت ديگر، شما سلايق خود را در فيلمهايي كه باشكوهشان مي دانيد حفظ كرده­اید. احتمالا، اين كاري است كه ما معلمها سعي مي­كنيم پرورشش دهيم : آموختن به مردم، همچنانكه افلاتون گفته، تا "خوب" را دوست داشته باشند.
بديهي است که ما ممكن است روي معيار مناسب توافق نداشته باشيم، به طور خاص روي اينكه چه معياري را براي فيلم خاصي به كار بگيريم. ممكن است من استدلال كنم كه عمق مضمونی معيار موجهي براي قضاوت درباره­ی cloverfield نيست، ولی [در مقابل] اصالت فرمي، مهارت فني و قدرت گيرايي حسي معيارهاي موجهي براي قضاوت در مورد اين فيلم هستند. بسياري از فيلمهاي خوب هنگ كنگي به دلیل ظرافتهای تماتيك يا روانشناسي شخصيت امتياز بالايي نمي­گيرند، اما به دلیل اصالت تكنيكي و قدرت پاسخ احساسي و غريزي قابل توجهند. شما ممكن است مخالف باشيد، ولي ما حالا دیگر نه بر سر سلیقه­ها بلكه معيارهاي مشخص برای [قضاوت در مورد] فیلم بحث مي­كنيم. براي رسيدن به هر نتيجه­اي، گفتگوي ما به استاندارهاي ميان-ذهني و چيزهاي قابل تشخیص حاضر در فيلم مربوط مي شود – نه روي اينكه من از اين خوشم آمده يا نه.

***

حال به نقد فيلم برگرديم. قضاوت قطعا در نقد فيلم نقش بازي مي كند، چرا كه منتقد دست به دامن معيار برای سنجش فيلم مي شود. این معيارها در سطحی گسترده براي گزينش فيلمهاي "خوب ساخته شده" پذيرفته شده­اند. براي مثال:
پيرنگ معقول به نظر نمی­رسد. معيار: انسجام روايي به خوب بودن اين فيلم، يا حداقل فيلمي از اين نوع، کمک می­کند.
بازي ها اغراق آمیزند. معيار: نقش آفريني متعادل به خوب بودن اين فيلم، يا حداقل فيلمي از اين نوع، کمک می­کند.
صحنه هاي اكشن چنان سريع قطع مي­شوند كه نمي توانيد بگوييد چه مي­گذرد. معيار: قابل فهم بودن ارائه [ی اثر] به خوب در آمدن اين فيلم، يا فيلمي از اين نوع، كمك مي كند.
اکثر منتقدان، با این حال، نمي توانند از آشكار كردن سلیقه­ همانند قضاوت چشم پوشي كنند. اين عرف نقد نويسي حداقل در بسیاری عرصه­های پرطرفدار است. خواننده­ها منتقدانی با سلیقه­های صریح بیان شده را ترجيح مي­دهند. برخي خواننده­ها مي­خواهند كه تمايلات خودشان تقويت شود. [برای نمونه] اگر فكر مي­كنيد هاليوود محصولات بنجل بیرون می­دهد جو كوينان اين نگاه را چنان با موضع اغراق­آمیزی مستدل مي­كند كه کیف می­کنید. خواننده­هاي ديگری هستند که دوست دارند كه سليقه­شان تربیت شود، در نتيجه در جستجوي شخصيتی تاثیرگذار با سليقه­ای قابل فهم هستند كه راهنمايشان باشد. بعضي خواننده­هاي ديگر مايلند كه سليقه­هايشان به محك گذاشته شود، در نتيجه منتقداني را مي خوانند كه سليقه هایشان از مال آنها خيلي متفاوت است. به من مي­گويند خيلي­ها آرموند وايت را به اين دليل مي­خوانند. سليقه­ها با چاشنی­های مختلف ظاهر مي­شوند.
منتقدان مشهور- منتقداني كه مورد توجه و جدال بوده­اند – معمولا نويسنده هاي پرتواني هستند كه سليقه­هايشان را به خط مقدم كشيده­اند. منتقدان بزرگي چون اندرو ساريس و پالين كيل تا حدی به دلیل سليقه­هايی که به رخ کشیده­اند و فيلمهاي بزرگي كه دوست داشته اند مشهورند. (البته آنها نیز فكر مي­كردند كه اين فيلمها به دلیل معيارهايي كه به صورتی گسترده در دست­اند کارهای خوبی هستند). مسئله همچنین به خاطر تنها ستايش نيست. بسيار پيش مي آيد كه منتقدان شروع به حمله­های کلی به فيلمها، كارگردانها يا ساير منتقدان مي كنند و بعضي از آنها هم كج خلقند. منتقد فيلمي چون جي شرمن فيلمها را همانند بيماريها درجه بندي مي­كند. حمله­های بدخواهانه ممکن است سبب بدنامي منتقد شود، ولي اينها همه اين گفته­ی والري را اثبات مي­كنند كه"سليقه از هزاران دوست نداشتن ساخته شده است".
در نقطه­ی معینی، منتقدان مشهور حتی ممکن است از تلاش برای توجیه ارزیابی­هایشان دست بردارند و به سادگی [صرفا] تمایلاتشان را بیان کنند. آنها به نوشته­های پیشین و اسمشان تکیه می­کنند و قدرت بیان تاثیرگذارشان همچنان روی مخاطبانشان تاثیر می­گذارد. به نظرم می­رسد که خیلی از منتقدان تاثیرگذار، بعد از دهه­ها تاکید روی فردیت سلایقشان، [حالا فقط] دارند این دو حرف مهم را اظهار می­کنند: این را ببین یا نبین و اگر جراتش را داری متفاوت باش. من دوست دارم استدلال بیشتر و خودستایی کمتر را ببینم. اما خوب بالاخره این سلیقه­ی من است.

نظرات

  1. بداعت را باید تعریف کنید.گریفیث وفوردوبرسون و گدار هر کدام سینما را از نو درست کرده اند.سالهامیگذرد و از اینها تقلید میشودتا حتی به کهن الگو تبدیل میشوند.طبعا گریفیث حتی برای بار اول هم حالا دیگر چندان بدیع نیست.شاید بداعت باید در ظرف زمان تعریف شود.ویک سوال دقت کرده اید سینمای معاصر چقدر کم ستاره میگرد؟ چرا؟

    پاسخحذف
  2. حیف که امثال بوردول این روزها کم پیدا می‌شود.
    واقعا مطالبش در هر سطح و کیفی آموزنده و مفید‌اند.

    پاسخحذف
  3. از ترجمه ات بهره بردم بسیار
    راستی خودمانیم،استاد و شاگرد، عجب گرد و خاکی به راه انداخته اید.
    تشکر

    پاسخحذف
  4. سلام
    اگر به پیگیری خبرهای جشنوارهء کن علاقمند هستید به این آدرس سر بزنید:
    jahan.cinemaema.com

    پاسخحذف
  5. من نتوانستم نظرخواهی که بوردول در سایت ­اند ساند شرکت کرده و زنگ تفريح را به عنوان بزرگترین فیلم تاریخ سینما برگزیده پیدا کنم. شما مرجعتان کجا بوده و می شود اشاره ای به ان بکنید.

    پاسخحذف
  6. به ناشناس:
    کامنتتان منجر به مطلبی مستقل شد. توضیح و تصحیح لازم را آنجا آورده ام.

    باز هم ممنون

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار