دنیای نو: درباره‌ی مانی فاربر

 Manny Farber
مانی فاربر (1917 - 2008) منتقدِ برجسته‌ی چند نسل از سینمادوستان آمریکایی بود. معروف است که سوزان سونتاگ او را بزرگترین منتقد آمریکا خواند، بوردول از او به عنوان یکی از نمونه‌های شاخص منتقدانی نام برد که به ویژه به خاطرِ سبک نوشتاری‌شان متمایز هستند و منتقدانی چون رزنبام نیز بسیار به نوشته‌هایش ارجاع داده‌اند. فاربر نقاش نیز بود و چاپ مجموعه نقدهایش چند ماه پیش بهانه‌ای شد تا دوباره در میان مجله‌ها و وبسایت‌های سینمایی جدی‌ انگلیسی زبان بسیار به او پرداحته شود و این بار برای نسلی که نوشته‌هایش را همزمان تجربه نکرده‌ بودند.
این یادداشتِ کوتاه پس از مرگش در بزرگداشت او در فیلم کامنت چاپ شد.
دنیای نو
نوشته‌ی کنت جونز
فیلم کامنت، نوامبر/دسامبر 2008
 «حالا وقتشه که برگردم سرِ کار».
چند روز پیش  صدای مانی فاربر در گوشم پیچید وقتی در ریورساید درایو قدم می‌زدم. او را دیدم پشت میز کارش، دستش را روی کفلش گذاشته، جین و تی‌شرت مشکی پوشیده. و دارد به نقاشی‌اش نگاه می‌کند، چاقوی نقاشی‌اش رو بر می‌دارد، گل‌ها و بوته‌هایی از باغ، شاید یک کنسرو، یا یک مداد یا یک فنجان قهوه. می‌بینم و می‌شنومش که «حالا وقتشه که برگردم سرِ کار».
دو سال پیش، ژان-پیر گورین شبی را در UCSD [دانشگاه کالیفرنیا، سن‌دیگو] برای مانی برگزار کرد، جایی که او و همسر  و یارِ عزیزش پاتریشیا پترسن سال‌ها درس می‌دادند و جایی که ژان-پیر هنوز درس می‌دهد. این نه یک ستابش صرف که یک داستان اصیل فاربری از استمرار و ادراک از چندین چشم‌اندازِ متفاوت بود که شامل کلیپ‌هایی از The Lineup، ایستگاه کمانچی، شوهران و چندتای دیگر، اجرایی زنده از یک قطعه‌ی لوئیجی نانو، یک سخنرانی در مورد نقاشی‌های آبستره‌ی مانی، و صجبت‌هایی از رابرت پولیتو، رابرت والش، ادیث کرامر، تام لودی، من و دیگران بود. شبی فراوان و شبی طولانی، که از 7:30 شروع شد و تا 1 طول کشید. آخرین مردِ روی عرشه جاناتان گری بود که با این وعده شروع کرد که مختصر باشد («نه!» مردیث برودی گفت «مردی رو می‌خوام که زمان دستش باشه!»). جاناتان درباره‌ی نقاشی‌های مانی بحث کرد، که خیلی از آنها توسط یک جور نرم‌افزار نظامی که ژان‌-پیر تهیه‌اش کرده بود عکسبرداری و اسکن شده بودند، و رویکردِ او تازه و در مجموع مکاشفه‌امیز بود. جاناتان در آن اشیا و رنگ‌های چرخ‌خورده و پخش شده به چیزی اشاره کرد که من هیچ‌وقت توجهی به آن نکرده بودم، ایده‌ی یک جور «ویرانی مقیاس-کوچک». و او همچنین نشانه ای، هر چند کم‌رنگ ولی حاضر از «امکانی از دنیاهای دیگر، و من شک دارم که، بهتر» را نیز ردیابی کرد.
Honeymoon Killers
مانی در سالِ 1917 در یک شهر معدنی در مرز مکزیکِ آریزونا متولد شد، کوچکترین در میان سه برادری بود که او با اشتیاق «سخت اهل رقابت» توصیفشان می‌کرد (دو تای دیگر لِس و دیوید روانکاو‌های برجسته‌ای شدند). زمانی که نوجوان بود، نابودی مقیاس-کوچک برای همگان بزرگ جلوه می‌کرد و فکر می‌کنم او احتمالا نخستین کسی بود که اقرار کرد از طریق زندگی در دهه‌ی سی شکل گرفته. «مهم: عصرِ افسردگی – روحِ آشفته +  بیهودگی دیوانه‌وارِ ویژه‌ی آن سال‌ها» چیزی بود که در یادداشت‌هایش برای کلاسی در موردِ معجزه‌ی جویبارِ مورگان نوشت – یک فیلمِ دهه‌ی چهلی با حساسیتِ دهه‌ی سی. به ذهنِ من چنین می‌آید که اشتیاقِ مبرمِ او به «درست گرفتن»، آن چنانکه ممکن بود به کارش ببرد، به دقیق تعریف کردنِ صورِ فلکیِ احساس نسبت به یک فیلم، یا یک نقاشی، یا یک چشم‌انداز یا یک فرد از آن دوره می‌آمد و از ترکیبِ تنهایی، ناامیدی، همبستگی و هراسِ خاصِ آن دوره. بدون خودنمایی یا احساسات‌گرایی یا نوستالژیای زاید، او می‌خواست از طریق نوشته‌ها و نقاشی‌هایش ردپای جد و جهدهای سرکشانه‌ی آدمی را درک کند، چه مالِ خودش و چه دیگران: این تنها شاخصی بود که در هنر یا زندگی برایش اهمیت داشت. برندگانِ بی‌زحمت، در حقیقت، بازندگان اصلی بودند، کسانی که می‌خواستند با سیستم بازی کنند و از طریقِ مجموعه‌ای از میان‌برها زودتر به بالا برسند. آنها باختند چرا که از کنارِ همه‌ی راز و رمزهای سرزنده‌ی آن گذشتند، آن نوع راز و رمزهایی را که رائول والش در «تقاطع دیوانه‌وار و سربسته‌ی مسیرهایش» پیدا کرد یا آنها که مایکل اسنو در «مستندش از اتاقی که در آن انبوهی داد و ستد دایر شدند و برچیده شدند» به دام انداخت.
 Manny Farber
دنیاهای دیگر، دنیاهای بهتر آن‌هایی هستند که در آن‌ها پارادوکس‌های مربوط به برندگانِ بازنده دیگر ضروری به نظر نمی‌رسند، جایی که کسی در رویای میانبرها نیست و هرکسی مشتاقانه به کاری که در دست دارد با فریفتگی غوطه‌ور شده است، چنانکه مانی در موردِ نقشِ برت لنکستر در ترن نوشت. جایی که همبسته بودن و ازدواج یکی هستند، جایی که یک باغ عاشقانه نگهداری شده غذای سرمیز را فراهم می‌کند و خود موضوع کار می‌شود. اگر خوش‌شانس باشیم، دنیاهای دیگر، دنیاهای بهتر اینجا و حالا پدید می‌آیند. هر کس که شانس آشنایی با مانی و پاتریشیا را داشت و از خانه‌شان دیدن کرده بود چنین چیزی را می‌داند.
همیشه چیزهای بیشماری بود برای دیدن، ثبت کردن و انتقال دادن. و فکر می‌کنم این آن چیزی بود که او را برای مدتی چنین طولانی نگه داشت. در این چند سال گذشته لحظات بسیاری بود که هر دو فکر کردیم برای آخرین بار داریم از هم خداحافظی می‌کنیم، ولی او دوباره به مخاطره‌ی ادراک بازگشت. ریتم متلاطمِ در زمین خطرناک … زیبایی حرکات اشاره‌ی اوباما … شیوه‌ای که حسِ می‌کرد تا در کنار نجارهای همکارش در خیلی از ساختمان‌های نیویورک در دهه‌ی پنجاه و شصت کار کند …  غریبگیِ کمیکِ نود و یک ساله بودن – همه موضوعاتی بودند که در موردشان حرف زدیم و عمیق شدیم، چه پشت تلفن و چه در استودیویش و او همیشه می‌خواست که پیشتر برود. بیشتر …
«بسه دیگه نوشتن در مورد من. وقتشه برگردی سرِ کار».
 

نظرات

  1. سلام آقا. متشکر از این‌که دغدغه‌ها پابرجاست :) ضمنن پوستین نو هم مبارک باشد.

    پاسخحذف
  2. سلام آقای مرتضوی

    ممنون، متن جالبی بود...
    همیشه می خواستم سوالی را بپرسم و حالا با خواندن این متن، به یاد آن سوال افتادم.

    شما به جز کنت جونز و دیوید بوردول نقدهای کدام یک از منتقدان را دنبال می کنید؟

    پاسخحذف
  3. میگم وحید کم کم داری به متخصص ترجمه ی نوشته های کنت جونز تبدیل میشی !
    و چه خوب چون ترکیب مرتضوی - جونز همیشه خواندنی بوده مثل همین مطلب ، تشکر بسیار .

    پاسخحذف
  4. ممنون هادی عزیز. :)
    دغدغه‌ها که پابرجا هستند. و فعلا هم اندک وقتی هست و انگیزه‌ و البته حس و حالی برای به روز کردن مدام وبلاگ. خودم امیدوارم که این شرایط مدتی شده هر چند کوتاه هم دوام داشته باشند...

    پاسخحذف
  5. ممنون رضا
    مقاله‌ای که مجید اسلامی عزیز از کنت جونز در مورد «دنیای نو» ترجمه کرد باب آشنایی من رو با او باز کرد. اون نقد هنوز هم یکی از بهترین نقدهایی است که تا به حال خوانده‌ام. کنت جونز زبان سختی دارد که ترجمه‌اش را به کلنجاری برای مترجم بدل می‌کند. اولین یادداشت کوتاهی که اینجا ازش گذاشتم برای فیلم کیارستمی واقعا ترجمه خیلی بدی شد (این نگاه امروزم هست) ولی بعدیها به تدریج بهتر شدند ولی تا درآوردن همه‌ی ظرایف زبانی او راه دارم ;)

    پاسخحذف
  6. سعید عزیز
    ممنون ازت، سوالت جواب مفصلی لازم داره
    خوب بوردول و کنت جونز کسانی هستند که بیش از همه می خونمشون. نوشته های فیلم کامنت را عموما دنبال می کنم و فکر می‌کنم برخلاف سایت اند ساند که افت کرده، فیلم کامنت همچنان تفاوتهایش را حفظ کرده.
    رزنبام دو سالی است که در مورد سینمای روز کمتر می‌نویسد (خودش می‌گوید بازنشسته شده) هرچند عموما (البته نه همیشه، مثل مورد کوئن‌ها) منتقدی هست که من بیشتر با سلیقه‌اش موافقم تا با سبک نوشته‌هاش و استدلال‌هاش. ریویو خوانی طبعا جزو عادت‌های همیشگی سینمادوست هاست! ایمی توبین (هرچند مواقعی از سلیقه‌اش دورم) ریویونویس فوق العاده‌ای هست که در فیلم کامنت می‌نویسد. جی. هوبرمن (در ویلیج وویس) را نمی‌شود نادیده گرفت. و به جز اینها هر از چندی من اسکات و همچنین مانوهلا دارگیس (نیویورک تایمز) و اسکات فانداس (در ویلیج وویس) را هم می‌خوانم. و ریویونیس‌ها نقریبا همینها! واقعیت این است که خیلی از ریویونویس‌های دیگر را که بعضی‌هاشان اینجا پرطرفدارند چندان دنبال نمی‌کنم.
    و دوباره از نویسنده‌های جدی تر: فصلنامه‌ی فیلم کوارتلی هر شماره نقدهای تحلیلی خیلی خوبی بر فیلمهای روز دارد. شماره‌ی قبلش یک نقد بسیار خواندنی بر « 35 پیکِ رام» کلر دنی داشت.
    و بالاخره «ریورس شات». ریویوها و نقدهای این مجله‌ی اینترنتی می‌توانم بگویم به جرات بالاترین استانداردها را دارند. این‌ها همه نویسنده‌های جوانتر و به نسبت گمنام‌تری هستند ولی کافی است سطح نوشته‌ها را با بقیه بسنجید. مهمترین نویسنده‌شان مایکل کورسکی است که فکر می‌کنم در مجموعه‌ی کرایترین هم نقشی دارد. به عنوان نمونه نقد انتقادی‌اش بر جزیره‌ی شاتر (که با آن توافق کامل دارم) را می‌توان مقایسه کرد با مقاله‌ی پر سر و صدای گراهام فولر در سایت اند ساوند بر این فیلم. من فکر می‌کنم همانطور که می‌توان از فیلم‌های آلترناتیو در برابر فیلم‌های بدنه اسم برد، می‌شود از منتقدهای آلترناتیو در برابر منتقدهای بدنه‌ای هم یاد کرد. و ریورس‌شاتیها نمونه‌های خوبی از نقد آلترناتیو ارائه می‌دهند.

    پاسخحذف
  7. سلام وحید جان هنوز مطلب رو کامل نخوندم پست قبلی در مورد کورالاین و آلیس عالی بود. ممنون
    قالب جدید هم مبارک. تصویر جدید سردر وبلاگ رو دوست دارم. مال چه فیلمی یه؟ من رو یاد کافه لومیر(هوشیائوشین) انداخت.

    پاسخحذف
  8. ممنون سوفیا از لطفت

    درست حدس زدی! از خود کافه لومیر :)

    پاسخحذف
  9. سلام و سپاس از بابت وبلاگ زيبا و خواندنيتان
    ممكن است مقاله كنت جونز براي فيلم دنياي نو را اينجا بگذاريد(با ترجمه مجيد اسلامي) و يا اگر احيانا جايي چاپ شده،آدرسش را بدهيد.
    باز هم تشكر فراوان بنده را بپذيريد.من تازه با اينجا آشنا شده ام و بسيار دوست داشتني مي بينمش

    پاسخحذف
  10. ممنون از لطفتون،

    نوشته‌ی کنت جونز بر «دنیای نو» در شماره 30 «هفت» چاپ شده

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ممنون شايد بتونم از سايت نورمگز بگيرمش.زنده باد!

      حذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار