روزی کامل

 

کریستین تامپسون - یکی از نگاه دوربین من و دیگری از نگاه دوربین بوردول

 

شنبه اول ماه مه در سینماتکِ دانشگاه ویسکانسین روزِ خانمِ کریستین تامپسون بود. دوستان و شاگردانش به همراه چندتنی از استادانِ سینمای دانشگاه‌های دیگر آمریکا جمع شدند و یک عمر کارنامه‌ی پربارِ نوشتاری او را گرامی داشتند. گزارشی نسبتا کامل از این روز را می‌توانید در وبلاگ دیوید بوردول بخوانید. من هم در آن حوالی بودم و خوشبختانه توانستم شاهد این برنامه باشم. این نیز حاشیه‌نگاری من است از آن روز، روزی که در آن به تعبیرِ بوردول صد سال تاریخ سینما به صورتی فشرده مرور شد، یک روز کامل.

وقتی خبرِ مراسم را شنیدم گذاشتم به حساب خوش‌شانسی‌ام.  فکر ستایش از آنچه که کریستین تامپسون در طول نزدیک به سی سال انجام داده بود می‌توانست قبل از این هم عملی شود، ولی خوشحال بودم که شصت سالگی‌اش همزمان شده بود با وقتی که من هم این دور و بر بودم و می‌توانستم به بهانه‌اش دو نویسنده‌ی محبوبم را از نزدیک ببینم. «دیوید چند ماه قبلتر به من گفت دوست دارد تولدِ شصت سالگی‌ام متفاوت باشد از تولدهای قبل‌تر. و بعد خواست که خودت باید بگویی که چی بیشتر هیجان‌زده‌ات می‌کند و من به ذهنم رسید جزایر هاوایی می‌تواند ایده‌ی بدی نباشد ولی روز بعد آمد و گفت که با بچه‌های دانشکده صحبت کردم و همه با فکر یک مراسم بزرگداشت موافق بودند – روزی بهتر از بودن در جزایرِ هاوایی». این توضیحی بود که خود تامپسون در سخرانی‌اش در بخش پایانی مراسم داد. اما، «مساله‌ی اصلی فرمت این روز بود و سخنران‌ها. چه کسانی انتخاب های بهتری بودند؟» بوردول که اجرای مراسم را خود به عهده گرفته بود در سخنرانی افتتاحیه‌اش به این اشاره کرد. قرار نبود که یک روز کامل برگزار شود تا آدم‌ها بیایند و از کریستین تعریف کنند و با چندتایی خاطره حرف‌هایش را تمام کنند. این هرچه بود برنامه‌ی دیگری می‌شد ولی بعید است که بوردول را راضی می‌کرد. باید خودِ آن مراسم هم مستقل از فکر بزرگداشت دربرگیرنده‌ی حرف‌های تازه‌تری می‌بود. حالا که داریم کارنامه‌ی کریستین را مرور می‌کنیم (کارنامه‌ای البته نه چندان جدا از فعالیت‌های همسرش که بیشتر در موازات آن) تنوع عجیبی را در آن می‌یابیم، از رادیکالیسم نوشته‌های سال‌های میانی دهه‌ی هفتاد تا دهه‌ی بعد که مانیفیستش را در کتابی چون شکستن حفاظ شیشه‌ای عرضه می‌کند، تا پژوهش‌هایی پرمایه درباره‌ی تاریخ سینما، تا بعدتر تمرکز بر سینمای هالیوود و دیدنش به عنوان یک رسانه؛ کارنامه‌ای که همزمان هم جستجو درباره‌ی اُزو و گدار را دارد و هم کتابی در مورد ارباب حلقه‌ها را. «به ذهنم آمد که از چند سخنران دعوت کنم که هر کدام در یکی از زمینه‌هایی که کریستین کار کرده بود از کارها و ایده‌های جدیدشان بگویند و در حاشیه‌ اشاره‌ای نیز بکنند که آیا نوشته‌های او در آن حیطه تاثیری بر کارشان گذاشته یا نه». بوردول با این فکر چهار سخنران اصلی مراسم را انتخاب و از آن‌ها دعوت کرده بود.

  

دیوید بوردول

 

آیا می‌توان برای سبکِ فیلم‌ها تاریخی نوشت؟ تحولش را نشان داد؟ یا حتی به صورت حوزه‌ای و در جاهای مختلف در طول تاریخ صد ساله‌ی سینما نیز روندِ تغییراتش را ردیابی کرد؟ شاید از دل چنین جستجوهایی است که بهتر بشود جای اُزو را نشان داد و در ادامه‌ی آن سنت برای نمونه هو هوشیائو شین را. و یا چطور می‌توان اهمیت فورد، هیچکاک و دیگر کلاسیک‌های هالیود را دید و بعد مختصات هالیوودِ امروز را، مایکل مان را، اسکورسیزی را و بسیاری دیگر را پیگیری کرد؟ کیارستمی دهه‌ی نود کجا قرار می‌گیرد و مثلا جیا ژانگ‌که‌ی دهه‌ی اخیر کجا؟ کسانی که نوشته‌های این چندساله‌ی این زن و شوهر را دنبال کرده‌اند با پرسش‌هایی از این دست بسیار روبرو شده‌اند. و عجیب نبود که اولین سخنران‌ آن روز نیز به این حیطه بپردازد. چارلی کیل که از دانشگاه تورنتو آمده بود به یکی از مقاله‌های کلیدی تامپسون برگشت و کوشید اعتبار داوری‌‌های آن را با نمونه‌هایی مشخص‌تر محک بزند. شکل‌گیری آنچه که امروز سینمای کلاسیک خوانده می‌شود و مهمترین المان‌های سبکی آن (مثلا تدوین تداومی) که در همان دهه‌ی 1910 به تدریج قوام می‌یافت موضوع مقاله‌ی تامپسون بود و چارلی کیل با انتخاب سه فیلم صامت از استودیوی ترانهاورز ایده‌های او را گسترش داد. سه فیلمِ انتخابی او به سه سالِ مختلف از این دهه تعلق داشتند و چارلی کیل بر مبنای مقایسه‌ی آن‌ها سوال‌های خود را مطرح کرد. آیا می‌توان گفت که سینمای کلاسیک آمریکا به تدریج از نماهای طولانی‌تر و میزانسن به طرف نماهای‌ کوتاه‌تر و تدوین حرکت کرده؟ و آیا به صورتی کلی‌تر می‌توان در فیلم‌های آن دوره (نظیرِ هر دوره‌ی دیگری) روندهای مشخصی را پیدا کرد؟ سخنرانی‌ او نمونه‌ای کامل بود از یک تحقیق آکادمیک و همچون هر بحث قابل تعمقی دعوت به دیدن و مطالعه‌ی بیشتر می‌کرد تا طرح حکم‌های نهایی. اما برای من (و بعد فهمیدم برای بسیاری دیگر) اوج مراسمِ آن روز صحبت‌های یوری تسیویان بود. سخنرانی دوم که یکی از دلبستگی‌های اصلی کریستین را پوشش می‌داد به فرمالیست‌های روس بازگشت.  یوری تسیویانِ روس و استادِ دانشگاهِ شیکاگو که سال‌هاست در مورد جریان‌های هنری سرزمینِ مادری‌اش و تاریخِ آن‌ها تحقیق می‌کند (اگر نسخه‌ی کرایترینِ ایوانِ مخوف را داشته باشید، می‌توانید تحلیلش را روی فیلم گوش دهید و کتابی هم البته در مورد این فیلم نوشته)، موضوعِ هیجان‌انگیزی را برای صحبت انتخاب کرده بود. فکرش را می‌کردید که چاپلین می‌توانست برای فرمالیست‌های روس یک منبع الهام باشد؟ تسیویان نشان داد که آوانگاردهای روس بی‌ دیدنِ فیلم‌های چاپلین و عمدتا با واسطه‌ی منابع اروپایی (و عمدتا فرانسه زبان) تصویری از او ساخته بودند حتی شاید بسیار متفاوت از آنچه واقعا بود. کولوشف او را «معلم اولِ ما» نامیده و حتی در نامه‌ای به او که بی‌پاسخ ماند درخواست راهنمایی بیشتر کرده بود. تسیویان به ایده‌ی تصادف در اندیشه‌ی فرمالیست‌ها بازگشت که آثار هنری چگونه و مستقل از پس‌زمینه‌های خود در دلِ سنت‌هایی دیگر به گونه‌هایی متفاوت دیده می‌شوند. او البته نقش اروپایی‌ها را نیز در ارائه‌ی چنین تصویری از چاپلین به روس‌ها مهم می‌دانست و حتی سوالاتی از این دست نیز پرسید که خروسِ معروف شاگال تا چه میزان تحت تاثیر خروسِ چاپلین در فیلم جویندگانِ طلا بوده است؟ یا چطور نقاشی‌های فرناند لژه ساختارگراها و فوتوریست‌ها را به این نتبجه رساند که چاپلین نیز یکی از ماست. سخنرانی تسیویان (که گذشته از محتوا در شیوه‌ی ارائه‌اش نیز با ترکیبی از انبوهی از عکس‌ها و اسنادِ تاریخی، نو و متفاوت بود) با بحثِ مفصلی بین حاضران و سوال‌هایشان از او ادامه یافت.

 

جنت استایگر

 

برنامه‌ی بعد از ظهر پس از آنتراکتی یک ساعته با سخنرانی جنت استایگر شروع شد. استایگر که نویسنده‌ی همکار بوردول و تامپسون در کتاب سینمای کلاسیک هالیوود بود، به هالیوود معاصر بازگشت. چشم‌داشت‌های مخاطب و قواعد ژانر. او فیلمی نمونه‌ای که نتوانسته بود پاسخگوی انتظارِ مخاطب‌ها باشد - ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه‌ی کریستالی را انتخاب کرده بود تا با روشی مشابه کریستین تامپسون در بررسی‌اش از ارباب حلقه‌ها ولی در جهتی مخالف نشان دهد که ژانرهای مشخص هالیوود چطور قواعد خود را در ذهن مخاطب‌هایشان می‌سازند و مخاطب‌ها نیز چطور به برآورده شدن یا نشدن انتظارها پاسخ می‌دهند. سخنرانی استایگر که تنها بخش مراسم بود که با بی‌علاقگی دنبال کردم (شاید به خاطر جذاب نبودن موضوع برایم یا شیوه‌ی بسیار معمولی ارائه‌ی او و یا شاید حتی به خاطر بدشانسی‌اش که پس از سخنرانی یوری تسیویان با سطحِ توقعی بالاتر روبرو بود) در انتها با بحثی، که در گفتگو با حاضران نیز ادامه یافت، در مورد موقعیت نقدِ فیلمِ معاصر دنبال شد. اینکه با فوران این روزهای نقد اینترنتی و دست به قلم شدن بسیاری از مخاطبان فیلم‌ها آیا نقد فیلم معنای سنتی‌اش را دارد؟ و یا اینکه منتقدان آماتور و منتقدان حرفه‌ای را چگونه از هم می‌توان تمایز داد؟ همان لحظه به ذهنم می‌رسد که اگر جنت استایگر از ابتدا سخنرانی‌اش را در این جهت هدایت کرده بود شاید در پایان با نتیجه‌ی هیجان‌انگیزتری مواجه می‌بودیم. درست همانند چهارمین بخش مراسم که دوباره جاه‌طلبی‌ها و ظرافت‌های پژوهش‌های آکادمیک آمریکایی را به رخ کشید. «بولوارِ رویاهای از دست رفته» عنوان سخنرانی هنری جنکینز استاد دانشگاه کالیفرنیای جنوبی بود. او به کارهای کیم دایچ کارتونیست معاصر آمریکایی پرداخت و کوشید با کوهی از داده‌ها (در حد پیگیری تاریخی تک تک المان‌های کارهای او) نشان دهد که چطور کارتون‌های او و چند گرافیست معاصر آمریکایی عناصر رسانه‌های توده‌پسند آمریکایی را گرفته و با کاربرد معکوس آن‌ها کوشیده‌اند تاریخی آلترناتیو از نشانه‌های بیش از یک قرن فرهنگ عامه‌ی آمریکایی را بازتاب دهند. آیا می‌توان کارهای یک هنرمند را چنان خواند که گویا در حال ارائه و پیشنهاد یک تاریخ است؟ سوال اصلی‌ای بود که بحثی جدلی را بین او و حاضران جلسه سبب شد. پس از سخنرانی جنکینز، برنامه (به استثنای بخشی که در انتهای مراسم بوردول چهار سخنران اصلی را برای پرسش و پاسخ نهایی به صحنه فراخواند) تماما به کریستین تامپسون اختصاص داشت. نخست در سخنرانی‌اش با موضوعی دور از محتوای مراسم در مورد دلبستگی دیگرش، دلبستگی‌ای به جز سینما، سخن گفت. «تعطیلات زمستانی را چطور می‌گذرانم؟» عنوان سخنرانی او بود و به تفصیل توضیح داد که در طول نزدیک به دو دهه در مورد باستان‌شناسی و به طور مشخص آثار باستانی مصر چه پروژه‌ای را دنبال کرده و این پروژه چه دست‌آوردی داشته است. و در پایان فیلمی از یکی از فیلمسازان محبوبش، ارنست لوبیچ، به انتخاب خودِ او نمایش داده شد - و برای یک دوستدار لوبیچ چه انتخابی بهتر از طرحی برای زندگی؟

 

کریستین و اوقات فراغتش

 

بوردول که تا انتهای روز چهره‌ی اصلی مراسم باقی ‌ماند، برایم در هیات همان چهره‌ی تصویر شده در کتاب‌ها و فیلم‌های دوره‌ی کودکی از یک محقق‌ خستگی‌ناپذیرِ آکادمیک ظاهر می‌شود (و شاید یکی از آن اهل جدل توصیف شده در نوشته‌های یونان باستان). در بیشترِ بحث‌های جذاب پس از سخنرانی‌ها حاضر می‌شود، هرچند که بیشتر تمایل به پرسیدن دارد تا جواب دادن. حتی وقتی تسیویان در حاشیه‌ی بحثِ چاپلین که به مقایسه‌اش با کیتن رسیده به جمع یادآور می‌شود که کم نیستند کسانی نظیر دیوید بوردول که چاپلین را هنرمندِ کم‌قدری در قیاس با کیتن می‌دانند، صرفا به گفتن اینکه این بیشتر یک مساله‌ی نسلی است تا چیز دیگر اکتفا می‌کند. اما هر آنجایی که بشود نکته‌ای جدید را به بحث گذاشت با شوری غریب ظاهر می‌شود. حتی وقتی که در جلسه‌ی پرسش و پاسخ نهایی، پس از یک روز بحث و جدل کامل، اشتیاق عموم حاضران به طرح سوال فرونشسته چون رهبر ارکستری سختگیر دوباره با طرح‌ِ بی‌امان سوالاتی از چهار سخنران اصلی جمع را به حرکت در می‌‌آورد (حافظه‌اش در توصیفِ دقیقِ سکانس‌هایی از فیلم‌های مهجورِ 1910 در بحث با چارلی کیل حتی بسیاری را که ظاهرا به این نکته عادت داشتند به شگفتی وا می‌داشت). در فاصله‌ی بین سخنرانی‌ها در میان جمع می‌گشت و آشکارا گوشی برای شنیدن داشت و اشتیاق بحث  با هر مخاطبی. حتی اگر مخاطب دانشجوی غریبه‌ی ایرانی‌ای بود که تنها در گوشه‌ای ایستاده بود. وقتی به او می‌گویم ایرانی هستم با اشتیاق می‌گوید چقدر زیاد در ایران علاقمند سینما دارید و اضافه می‌کند که البته فیلمسازان بزرگی نیز. و در جواب حرف من که ولی نه چندان در میان نسل جدید فیلمسازانمان بلافاصله از پناهی می‌پرسد. کاملا نگران اوست و یکبار دیگر نیز که در انتهای مراسم با او صحبت می‌کنم بحث را به پناهی می‌کشاند (نامه‌ی فیلمسازان آمریکایی تازه منتشر شده بود). هر چقدر بوردول پرانرژی و بازیگوش است تامپسون آرام و باوقار گوشه‌ای ایستاده است. به ندرت وارد بحث‌ها می‌شود هر چند وقتی مورد سوال واقع می‌شود با حوصله جواب می‌دهد. وقتی از علاقه‌ام به شکستن حفاظِ شیشه‌ای می‌گویم و اینکه در ایران هم طرفداران خود را دارد برق چشمانش را می‌بینم. «مگر این کتاب هم در ایران ترجمه شده؟ خبر دارم که هنر فیلم و تاریخ سینما به فارسی درآمده‌اند». توضیح می‌دهم که منتقدی قدیمی که نسل جوانتر دین بسیاری به او در آشنایی‌ با نام‌های بوردول و تامپسون دارد سال‌ها پیش در مجله‌ای که آن روزها مهمترین مجله‌ی سینمایی فارسی بود چند فصل این کتاب را در کنار نوشته‌های دیگری از شما و همسرتان به فارسی ترجمه کرده بود. و وقتی از او مي‌پرسم آیا درست حدس می‌زنم که در نوشته‌های جدیدتان دیگر خبری از رادیکالیسم شکستن حفاظِ شیشه‌اینیست با آرامش جواب می‌دهد که می‌خواستم حیطه‌های دیگری را امتحان کنم و برای آن نیاز به کاربردِ روش‌های دیگری داشتم وگرنه بحث‌های شکستن حفاظِ شیشه‌ای هنوز بعد از بیست سال دارند کار خود را می‌کنند و به حیات مستقل خود ادامه می‌دهند. و یادآوری می‌کند که از همان ابتدا همیشه خود را یک محقق دیده تا یک ایدئولوگ.

پس از پایان مراسم از سالن که بیرون می‌آیم در هوای دلچسبِ بهاری مسیرِ کوتاه ولی زیبایی را که دانشکده‌ای را که بوردول عمری در آن گذرانده به ساحل مدیسون می‌رساند آرام طی می‌کنم. عصر شنبه است و وسوسه می‌شوم کمی در میان ازدحامِ کنار ساحل قدم بزنم ولی هنوز هیجان‌زده‌ام و خلوتِ خانه و جمع‌بندی آنچه که در این روز گذشت را ترجیح می‌دهم. در راه چندتایی از حاضرانِ مراسم را می‌بینم که رضایت را می‌شود از مجموعِ این روز در چهره‌‌هایشان دید ولی بعید است بدانند که برای دانشجویی از  ایران آمده جذابیت‌های چنین مراسمی حتی در چیزهایی بسیار ابتدایی‌تر و ناچیزتر از آنچه که تصورش را می‌کنند خود را نشان می‌دهند، در کیفیت بالای بحثهای پس از گفتگوها وقتی همه‌ی حاضرین با شور و اشتیاق در آن شرکت می‌کردند (حاضران زیاد نبودند ولی پرمایه بودند)، آشکارا می‌شد دید که برای آنان که آمده بود نقد فیلم و تاریخ سینما دغدغه‌ای جدی و در اولویت بود (عموما بسیار خوانده بودند و بسیار دیده بودند) و نه ساده‌ترین راه برای ورود به عوالم سینمایی و آشنا شدن با این یا آن سینماگر. فضای گفتگوها بسیار دوستانه بود و با احترام، می‌شد در آن هر چیزی را به زیر سوال برد و از هر تابویی گذر کرد، نه کسی فکر می‌کرد که نقد فیلم یعنی سازمان تبلیغاتی حمایت از این یا آن فیلمساز و نه کسی می‌خواست دیگران را بابت دوست داشتن این یا آن فیلمساز به بی‌سوادی متهم کند و نه حتی خبری از فیلسوفانی بود که هنوز کارنامه‌ی فیلمساز را کامل ندیده تصمیم بگیرند تکلیفِ تاریخ را با او روشن کنند. گفتگوها در دل سنتی استوار جریان داشت که طبعا نوشته‌های کسی چون تامپسون نیز که بهانه‌ی این گردهم‌آیی بود جزئی کوچک از آن به شمار می‌رفت و هر بحثی در دل آن سنت جای خود را می‌یافت. این‌ها و نظایرشان شاید همان چیزهای بدیهی‌ برای سایر حاضرین بودند که مواجه‌ی بی‌واسطه‌یشان روزِ کامل این دانشجوی ایرانی را کامل‌تر می‌کرد.

 

پوستر اصلی مراسم

نظرات

  1. ,وحيد خان
    بدون تعارف بگو كه از گزارشت لذت بردم به چند دليل :ا
    1- گزارشي از اخرين موضوعات پژوهشي در آنسوي دنيا كه سوي همه دنيا هاست در اختيار قرار ميدهد.
    2- پرسش هاي مطرح شده در سيمنار گر چه به نظر ساده ميرسد اما محتاج تدقيق و بازنگري دوباره اند.ا
    3- نشنانگر آنند كه پزوهش هاي سينمايي هنوز از بالندگي و تازگي برخورداند.در صورتيكه زمزمه هايي شنيده مي شد كه مطالعات و پژوهاي سينمايي به نفسس نفس افتاده اند و واجد حقايق تازه و دندانگيري نيستند و همگي متفق بر اين قول بودند كه عمر نظريات سينمايي در تبيين به سر آمده است .
    4- و از همه مهمتر هنوز مي توان به شاهكار هاي سينمايي گونه تاي ديگر نگاه كرد .
    ابوالحسن

    پاسخحذف
  2. ای همه را دیده تو
    آنچه شنیدی بگو .
    ( مولانا )
    سلام .
    فقط می گم خوش به حالت .
    احتمالا اون موقعی که تو در اون مراسم بودی منم از تلویزیون داشتم اظهار نظرات عده ای رو در سالروز ... از حرم ... می دیدم.
    ای کاش همه از سینما فقط حرف می زدن .

    ارادتمند و دوستدار عصبی تو : من

    پاسخحذف
  3. ممنون وحید جان بابت این گزارش خواندنی منتظر ادامه این گزارش هستم.

    پاسخحذف
  4. من هم آن روز آنجا بودم...چرا ندیدمت؟ :(

    پاسخحذف
  5. به دوستانم رضا، ابوالحسن و حامد
    ممنون از لطفتون. با یک تاخیر چند روزه قسمت دوم گزارش هم آماده شد

    به سهراب
    من که خبرش رو از دو ماه قبل به شما دادم و گفتم تشریف بیارید ;)

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار