سینه‌فیلیا به عنوانِ ماشینِ نبرد


ادرین مارتین دو روز پیش در حاشیه‌ی سمیناری در دانشگاهِ ویسکانسین، کارگاهی با موضوعِ نقدِ فیلم برپا کرد. چند تا از نوشته‌های پیشینِ مارتین به عنوانِ مسیرهای حرکت، از قبل، به شرکت‌کنندگان پیشنهاد شده بود و او بحثش را با ایده‌های بنا شده در آن‌ها دنبال کرد. یکی از مسیر‌ها از مطلبی گذر می‌کرد با عنوانِ سینه‌فیلیا به عنوانِ ماشینِ نبرد که چند سال پیش منتشر شده بود و متنِ کاملش را می‌توانید اینجا بخوانید. آنچه که در پایین آمده گزیده‌ای از آن است به علاوه‌ی یکی دو نکته‌ی دیگر که مارتین در این کارگاه به این بحث اضافه کرد (یک جور گزینشِ شخصی از یک نوشته +سخنرانی). امّا محورِ اصلیِ بحثِ او در این کارگاه [و نیز سخنرانیِ اصلی او در سمینار با عنوانِ قاب] سمت و سویی دیگر داشت که خود مطلبی جداگانه را می‌طلبد. 

یک: سینه‌فیلیا را عشقِ سینما می‌خوانند. تعریفِ پیشِ پا افتاده‌ای است. به یک معنا همه سینما را دوست دارند. کیست که «عشقِ سینما» نباشد؟ سرژ دنی که تعبیری ستیزه‌جویانه از سینه‌فیل بودنِ خود داشت، این عشقِ همگانی را به صورتی گزنده چنین به بیان درمی‌آورد: «آن‌هایی به سینما می‌روند که زندگی را دوست دارند» که خود در اصل یک شعارِ تبلیغاتی در دهه‌ی هفتاد بود.
دوم: این ستیزه‌جوییِ سرژ دنی، شاید، از این حسِّ مشترکِ تمامِ سینه‌فیل‌ها نیز بیاید که نمی‌خواهند به عنوانِ یک «خوره»‌ی فیلم یا «فیلم‌باز» شناخته شوند؛ آن هم وقتی که سینمادوست بودن به «چند تا فیلم بیشتر دیده ای؟» یا «فلان لیستِ ده تایی از فلان مورد» خلاصه شده است. امروز بیش از هر زمانِ دیگری به تعریفی دوباره از این مفهوم نیاز داریم.
سه: خب، از یک نظر دستورِ کارِ سینه‌فیلیا هیچ وقت امرِ روشنی نبوده است. به عنوانِ نمونه، برای توماس السسر، سینه‌فیلیا درامِ زمانِ جابجا شده، یا به تأخیر افتاده [تا به امروز] است: اشتیاق به سینمایی از دست رفته، یک سینمای مربوط با امرِ «نامتعارف»؛ سینمای یک نسل پیش‌تر؛ امّا نه آن سینمایی که پدر و مادرهایمان به آن دلبستگی داشتند؛ سینه‌فیلیا از این نظر چیزی نیست جز در اشتیاقِ «حاشیه»‌های نسلِ قبل بودن.
چهار: برای خودِ من هیچ‌کدام از تعریف‌های حاضر قانع‌کننده نیستند. باور ندارم که سینه‌فیل بودن لزوماً کنشی ملانکولیک و گوشه‌نشینانه است. حتّا فکر نمی‌کنم که لزوماً با سیاستِ چپ یا راست، یا حتّا با دوری از سیاست در ارتباط باشد. باور ندارم که سینه‌فیلیا تنها با قطعه‌ها (یا ویرانه‌های بنیامینی) در یک جریانِ مدرن یا حتّا پست مدرن درگیر باشد. باور ندارم که سینه‌فیلیا به زمان و مکانی ویژه‌ یا حتّا نوعِ ویژه‌ای از فیلم دیدن (در سالنِ سینما یا روی DVD یا …) تعلق داشته باشد. به مرگِ سینه‌فیلیا که مثلاً سانتاگ به بیان آورد کاملاً بی‌اعتقادم چرا که فرضی جز این نداشت: نیویورکِ دهه‌های شصت و هفتادی که محلِ گردِهم‌آیی سینه‌فیل‌هایی چون او و پالین کیل و اندرو ساریس بود که با شور و حال در موردِ فیلم ها جَدَل می‌کردند تمام شده است. اصلاً باور ندارم که سینه‌فیلیا نیویورک‌محور باشد یا پاریس محور؛ یا پدیده‌ای باشد از آنِ دهه‌ی شصت.
پنج: امّا باور دارم که سینه‌فیلیا همیشه با آن شور و اشتیاقی گره خورده که در خود میلِ کنش را به همراه داشته است - گفتگو کردن، نوشتن، طرح ریختن؛ امّا کُنشی همیشه رخ‌دهنده در جمع؛ حتّا اگر شده در یک کلاسِ درس، در دسته‌ی دوستان، در مجلّه‌ها و در نهایت در اینترنت. سینه‌فیلیا برانگیزاننده و حرکت‌بخش است. سینه‌فیلیا همیشه با تفکّر گره خورده،  و با نظریه و با نقّادی. سینه‌فیلیا اگر چیزی غیرِ از این باشد تنها انبوهی بی‌معنا از «فهرست‌های بهترین فیلم» و فخرِ «دیدنِ شش هزار فیلم» خواهد بود.
شش: چنین باوری به سینه‌فیلیا لازمه اش دیدنِ آن در یک فرم یا محتوای مشخص نیست؛ که سینه‌فیلیا یک فرآیند و یک موضع‌گیری است؛ سینه‌فیلیا هم در معنایی تاکتیکی و هم در معنایی فرهنگی یک ماشینِ نبرد است. امّا نه یک نبردِ همیشه از پیش تعریف‌شده. نبرد هست؛ امّا نبردی است همیشه از نو تعریف‌شونده، بسته به اینکه در کدام زمان و مکان هستید و در برابرِ که و چه هستید. سینه‌فیلیا همیشه یک نبردِ تازه و متفاوت بوده است و شاید در این معنا همه‌ی آنچه پیش‌تر در موردِ سینه‌فیلیا گفته شده – چیزی ملانکولیک و سوررئال - درست باشد. 
هفت: ولی معنای آنچه گفتم این نیست که سینه‌فیلیا در عمل مؤثر بوده یا توانسته جهانی یا فرهنگی را تغییر دهد. سینه‌فیلیا چیزی نیست جز تاریخِ هزارانِ انقلابِ شکست خورده. شاید حتّا این نبردی خیالی باشد در ستونِ کوچکِ مجلّه‌ای گمنام؛ امّا هر چه که باشد تاریخِ سینه‌فیلیا به عنوانِ یک شور و اشتیاقِ برانگیزنده همیشه در جریان بوده است.
هشت: سینه‌فیلیا مسأله‌اش این یا آن فیلمِ خاص نیست - منتقدی علیهِ فیلمی می‌نویسد، این که با استدلال‌های او موافق باشیم یا نه نکته‌ی فرعی است؛ مهم آن روحی است که باید تمامیِ استدلالِ او را به یک سنتِ مشخص وصل کند، به نام‌هایی چون بازَن و یا حتّا پیش از او، به یک تاریخ؛ سینه‌فیلیا حسِّ تعلق و نیاز به حسِّ تعلق داشتن به چنین تاریخی است. … سرژ دنی شاید بیش از همه خوب می‌دانست که مسأله‌ی سینه‌فیلیا به زبانی دقیق مسأله‌ی یک سلیقه است، آن هم لزوماً نه سلیقه‌ی خوب، یا فرهیختگی یا تربیت کردن یا این فیلم و آن فیلمساز، بلکه مسأله، آن چیزی است که قرار است دیده شود؛ آن چیزی است که باید دیده شود، و حتّا مهمتر توانِ در متنِ جامعه به بیان در آوردنِ آن‌ چیزی که دیده‌ایم. چنین نبردی را پایانی نیست.

نظرات

  1. ممنون براي گزارش آزاد از واقعۀ ويسكانسين كه خودش معرف روحيۀ سينه فيلياست: گزارش هاي تعمداً بسيار سوبژكتيو از وقايع عيني و ايجاد انحراف در خط راست!
    گرچه ايمان من به اين قصه و به كل سينما در حال بربادرفتن است، اما شايد اين مشكلي شخصي باشد.

    پاسخحذف
  2. ممنون احسانِ عزیز از کامنت و توجهت.

    درست اشاره کرده ای؛ این پست گزارش نبود از کنفرانس بیشتر حاشیه ای بود بر یکی از خطوط فرعی طرح شده در یکی از جلسه ها! ... اگر فرصت کنم یک گزارش می نویسم از کلیتِ بحث ها.

    اما در موردِ ایمانی که گفتی می توانم آخرین سخنرانی مراسم را که به جاناتان رزنبام اختصاص داشت نمونه بیاورم. بحثش را با این جمله ها شروع کرد که معمولن بدبین هستم اما به گونه ای پارادوکسیکال محتوای این سخنرانی ام که در موردِ موقعیتِ امروزِ سینه فیلیاست حال و هوایی امیدوار دارد ...

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار