بازیگر

 

بازیگر (استنلی کوان، ۱۹۹۱) – ****

* از مجموعه یادداشت‌های چاپ‌شده در پرونده‌ی سینمای هنگ‌کنگِ فیلمخانه‌ی دهم.

 

بازیگر، که با نام‌های مرکز صحنه [Center Stage] و روآن لینگ-یو [Ruan Ling-yu] نیز شناخته می‌شود، همزمان بسیار چیزهاست: نخست، ادای احترامی است به روآن لینگ-یو، بازیگر بزرگ سینمای صامت چین، که با خودکشی‌اش در ۲۵سالگی هاله‌ای از رازورمز را به نام خود تنید. دوم، با مرور تکه‌های آرشیویِ موجود از فیلم‌هایی که روآن بازیگرشان بود، در کنار بازسازی تکه‌هایی از آن‌ها که از بین رفته‌اند، تلاشی است برای احضار بخشی از گذشته‌ی سینمای چین، که هر سه سینمای معاصرِ چینِ مادر، تایوان و هنگ‌کنگ ریشه در آن دارند. سوم، کندوکاوی است در بابِ «بازیگری»: با لایه‌های تودرتویش که از همان ابتدا و با عکس‌های سیاه‌وسفید موجود از فیلم‌های روآن شروع می‌شود (همراه با توضیحِ خودِ استنلی کوان روی آن‌ها) و بلافاصله به مگی چونگ در زمان حال می‌رسد که در مورد نگاه و احساسش به روآن، بازیگری و فاصله‌ی خودش با او حرف می‌زند؛ با مگی چونگ که روآن را چون شخصیتی دست‌نیافتنی در گذشته بازی می‌کند و همزمان به گونه‌ای کاملاً متضاد خود را در زمان حال؛ و با دوری/نزدیکی‌های خودِ روآن به کاراکترهایی که بازی‌شان می‌کرد. و بالاخره، تأملی است «هستی‌شناسانه» در توان و قابلیتِ سینما در بازسازی گذشته، و این پرسش که تا کجا می‌توان از طریق این بازساختن به واقعیتِ گذشته رسوخ کرد. و البته در کنارِ همه‌ی این‌ها تجربه‌ای دل‌انگیز است در هنر میزانسن. از یک‌سو در شکوه و زیبایی قاب‌ها و بازی رنگ‌ها و نورها، که انعکاسی است از جهانِ درونیِ روآن _ با آرامش و طمأنینه‌ای اثیری که مگی چونگ به او بخشیده_ و همزمان، و به گونه‌ای متضاد، سازنده‌ی فاصله‌ای میانِ ما و او، که تا به انتها یک «معما» باقی خواهد ماند. با «هنر میزانسنِ» کوان ما اینجا به درون جهان احساسیِ روآن کشیده می‌شویم، اما همچنان از پاسخِ مهمترین سوالی که بر گردِ تصویر تاریخیِ اوست بازمی‌مانیم _ که چرا او خود را کُشت. و در دیگرسو، شکوهِ میزانسنِ بازیگر در کنش‌ها و ژست‌های انسانی است و برای فیلمی با موضوعِ «بازیگر» چه چیزی از این اساسی‌تر؟ سکانسی کلیدی در میانه این ایده را مؤکد می‌کند: جایی که روآن به همراهِ لی‌لی (یک بازیگرِ زن دیگر) صحنه‌ای از اسباب‌بازی‌های کوچک (۱۹۳۳) را بازی می‌کنند، اما کارگردان، ناراضی از بازیِ لی‌لی، مدام فرمانِ «کات» می‌دهد. روآن بالاخره رو به لی‌لی می‌کند و از کمبودِ چیزی می‌گوید که لحظه را زندگی ببخشد. و بعد حرکتِ انگشت‌های لی‌لی وارد بازی می‌شوند. کوان همینجا به تصویر سیاه‌وسفیدِ فیلمِ واقعی کات می‌کند، به میزانسنی که با حرکتِ انگشت‌ها بارها مؤثرتر شده است: سینما هیچ نیست اگر هنرِ «ژست»‌های کوچک نباشد. بازیگر، اما با همین آگاهی‌اش، مدام میان سطوحِ متفاوتِ گذشته و حال، مستند و داستان، سیاه‌وسفید و رنگی، بازسازی و واقعیت می‌چرخد تا ما را عمیقاً با ژستِ بزرگتری که اسمش تاریخ است درگیر کند و همزمان نشانمان دهد که تا چه اندازه از به چنگ‌آوردنش ناتوانیم. فیلم‌های بسیار کمی در تاریخِ سینما با «تاریخ» چنین کرده‌اند.

 

نظرات

  1. سلام
    1- خداحافظی با زبان رو 3 بعدی دیدین یا 2 بعدی؟ به نظرتون روی قضاوت نهایی تاثیر گذاره یا نه ؟ من 2 بعدی دیدم و
    دوست داشتم و همون طور که گفتین گدار واقعا همیشه جوانه !
    2- Leviathan واقعا این قدر بد بوده ؟ النا هم که خوب نبود گویا کار ژویانیگتسف هم تمومه

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. سلام،
      فیلم گدار را فعلا دوبعدی دیده‌ام. فکر می‌کنم چیزهای مهمی از دست رفته است.

      «لویاتان» سقوط کامل زویاگنیتسف به سمبولیسمِ رو و سطحیِ سیاسی در کنار یک استتیک عمیقا عقیم است.

      حذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار