یادداشت‌های کن ۲۰۱۷ - هفت



تو هرگز واقعاً اینجا نبودی (لین رمزی)
دو تا از فیلم‌های مهم جشنواره‌ی امسال با احضار و پیوند «تاریخ»‌های سینما به قلب تجربه‌ی استتیک‌شان جلب توجه می‌کنند. توجه به این «پیوند قلبی» در تجربه‌ی هر دو فیلم چنان حیاتی است که گویی تعقیب قصه‌ی درونیِ هر کدام ناگزیر حرکت به سوی جنبه‌های بیرونیِ «متافیلمی» را با خود به‌همراه دارد. در واندر استراکِ تاد هاینز ایده‌ی موزه و سفر کودکانه‌ی «ژانر ماجراجویانه»، به سوی «مجهول»‌ها، همزمان بهانه‌ی سفری می‌شود در دل تاریخ تصویرها. اما در فیلمِ کوچک و جمع‌وجور اما غافلگیرکننده‌ی لین رمزی (که این نیز منتقدان را دودسته کرد) تصویرهای پیشین «خشونت» در تاریخ سینما چنان فرا‌خوانده می‌شوند که گویی بخشی از گذشته‌ی کاراکتر مرکزی‌اش هستند. جان و روان واکین فینیکس، آنچنانکه هیکلِ فربه‌تر از همیشه‌اش، در حال له‌شدن زیر آوار خشونت‌هایی است که از سر گذرانده. چیز زیادی از این گذشته به ما داده نمی‌شود. یعنی پرداخت تغزلی، ایماژگون و تأثیرگرفته از «سینمای اکسپریمنتالِ» لین رمزی نیازی به زیاده‌گویی نمی‌بیند. فیلم تنها اشاره‌هایی کوچک و پراکنده می‌کند، چرا که می‌خواهد تماشاگر از دل تاریخ سینما باقی داستان را فرابخواند. و چرا که نه؟ گویی از راننده تاکسیِ اسکورسیزی تا روح هیچکاک، همه، بخشی از این آوار شخصی هستند. مخالفان از خشونت زیاد فیلم انتقاد می‌کنند، اما فراموش می‌کنند که به بخش زیادی از این خشونت، تنها، در لابه‌لای تصویرها و به گونه‌ای پنهان و گذرا اشاره شده است. واکین فینیکس اینجا مأموری خشن و بسیار حرفه‌ای است که برای مأموریت‌های مختلفی اجیرش می‌کنند. از جمله نجات و بازگرداندنِ دختران فراری. و او با آن چکشی که در دست می‌گیرد و حرفه‌ای‌گری مینیمالش به‌سرعت و بی‌نقص از پس هر مأموریتی برمی‌آید. قصه‌ی ژنریک به‌غایت آشناست اما تصویرها و رویکرد لین رمزی اصلاً نه. و ماجرا آنجا بحرانی‌تر می‌شود که فیلم کاراکتر مرکزی‌اش را ــ که در ذهن و روانْ زندانیِ تصویرهای خشونت است ــ در برابر «واقعیتِ» خشونتی تازه و بزرگتر می‌گذارد. جایی که او تازه باید دریابد راه گریزی از این تسلسل زنجیرواری که مدت‌هاست راه افتاده وجود ندارد؛ و برای هیچ‌کس هم. اینجا در نهایت رودرروییِ «واقعیتِ» خشونت فراگیر و تصویرهای «درونی» و «ذهنیِ» خشونت، بحرانی‌کننده‌ی هر دو سمتِ ماجراست. راننده تاکسی گاه توسط برخی منتقدان به‌خاطر مواجهه‌ی محتاطانه با ایده‌ی خشونت به پرسش کشیده شده بود ولی حالا فیلم لین رمزی، از طریق داستانی کم‌وبیش مشابه، نقدی بی‌رحمانه، ویرانگر، گاه طنزآلود و در نهایت نیهیلیستی را در برابر مسئله‌ی خشونت پیش می‌گذارد. نکته‌ی آخر اینکه فیلم تا چند روز قبل از نمایش در جشنواره هنوز نهایی نشده بود و نسخه‌ای که ما دیدیم تیتراژ نهایی نداشت. گویا فیلم تا نمایش عمومی تغییراتی خواهد کرد که امیدوارم این تغییرات، هر چه باشد، به نفع امتیازاتِ نه‌چندان کم‌شمار نسخه‌ی فعلی تمام شود. (ارزشگذاری: سه‌ونیم از پنج)


نزدیکی (کانتمیر بالاگوف) [در بخش «نوعی نگاه»]
اگر کمی خودداری و سنجیدگی بیشتر داشت، حالا از یک کشف غافلگیرکننده صحبت می‌کردیم. اما تا همینجا نیز اولین فیلم این فیلمساز ۲۶ساله‌ی روسی که گویا شاگرد الکساندر ساکوروف بوده شایان توجه است. در آن می‌توان تأثیراتی از فیلم‌های اول ساکوروف هم دید. قدرت فیلم در خلق فضاهای تنگ و فشرده‌ی پیرامون کاراکتر دختر جوانش در کشاکش خشونت‌های قومی، تعصب‌های سنتی و نیازهای خانوادگی است. فضاهایی که همانقدر عینی تجربه می‌شوند که ذهنی هم هستند. همین قدرت فضاسازیِ «بومیِ» بالاگوف در کنار نقش‌آفرینی دریا ساوُنیر (بازیگر نقش دختر) امتیازات برجسته‌ی فیلم‌ هستند و زیاده‌گوییِ دراماتیک در برخی لحظات و به‌ویژه چند فصل پایانی مهمترین کاستیِ آن. (دوونیم از پنج)


او / آن‌ها (آناهیتا قزوینی‌زاده) [در بخش «خارج از مسابقه»]
فیلم قزوینی‌زاده دوپاره است. پاره‌ی خوب آن (که فصل‌هایی در ابتدا و انتهاست) تداوم مسیر فیلم کوتاهش سوزن است که جایزه‌ی کن را هم برایش به ارمغان آورد و اینجا پیرامونِ دخترکی آمریکایی می‌چرخد که باید در مورد تغییر جنسیتش تصمیمی حیاتی بگیرد. پاره‌ی بد آن (فصل‌های زیادی در میانه) با حضور یک‌روزه‌ی این دختر و خواهر بزرگترش در میان خانواده‌ای ایرانی می‌گذرد و همینجاست که مشکلات ویرانگر فیلم یکی پس از دیگری سربرمی‌آورند. قزوینی‌زاده بااستعداد است و ایماژهای خوبی می‌سازد. او الهام‌های خوبی از سینما و فیلم‌دیدن گرفته و آن‌ها را درونی کرده است. آنچه فیلم‌های بعدی‌اش لازم دارند الهامی است که حاصل ریزبینی در خود واقعیت و زندگی باشد. قزوینی‌زاده به‌عنوان سینه‌فیلی جدی و پیگیر خود می‌تواند اولین منتقد این نکته باشد که چرا بخش‌های ایرانی فیلمش قدرت، ظرافت و «زندگیِ» بخش آمریکایی را ندارند. یک نکته‌ی دیگر هم که در فیلم بعدی می‌تواند حل شود مسئله‌ی انتقال از فرمت فیلم کوتاه به بلند است. حتی روی کاغذ هم ترکیبِ دو قصه در شکل فعلی چندان قانع‌کننده جلوه نمی‌کند. (یک‌ونیم از پنج)


محوشده (فاتح آکین) و قمر مشتری (کورنل موندروتسو)
دو فیلم بدی که قصد دارند به بحران‌های اخیر اروپا واکنش نشان دهند. اما مواجهه با تروریسم در فیلم فاتح آکین همانقدر دم‌دستی و روزنامه‌وار انجام می‌شود که ایده‌ی پیکر مهاجر سوری در فیلم کورنل موندروتسو که قرار است با شناورشدن در آسمانِ اروپا وجدان اخلاقی غربی‌ها را به پرسش بگیرد. و از قضا هر دو آنجا که از دغدغه‌های انسان‌دوستانه‌شان فاصله می‌گیرند تا تریلرِ «ژنریک»‌شان را پیش ببرند، تازه نشان می‌دهند که چقدر دستشان خالی است. اگر در اولی بازی دایان کروگر تنها نکته‌ی قابل تماشای فیلم است، دومی ایده‌ی اخلاقی‌اش را تا حد بادکنکی زیاد بادشده در برابر تماشاگر به هوا می‌فرستد. تماشای هر دو در «بخش اصلی» بیشتر آدمی را به معیارهای انتخاب این بخش مشکوک می‌کند. (ارزشگذاری: نیم از پنج)


عاشق دوگانه (فرانسوا اوزون)
اوزون شباهت کاملِ کراننبرگ را برمی‌دارد و با شوک‌هایی دی‌پالمایی اجرا می‌کند. شاید باید نتیجه‌ی نهایی چیزی همچون شباهت کامل (۱۹۸۸) + خواهران (۱۹۷۳) می‌بود. اما یک منطق ساده می‌گوید فیلمسازی که کار یک فیلمساز بزرگ را نفهمیده تقلید کند سزاوار شماتت است و حتماً فیلمسازی که همین خطا را با ترکیب دو نام بزرگ مرتکب شود، سزاوار شماتتی بیشتر. (ارزشگذاری: نیم از پنج)


دختر آوریل (میشل فرانکو) [در بخش «نوعی نگاه»]
متأسفانه یک فیلم زشت دیگر از میشل فرانکو که مرا وسوسه می‌کند تا اطلاع ثانوی از دنبال‌کردن سینمایش چشم‌پوشی کنم. فیلم چنان با ایده‌ی مرکزیِ داستانش سرخوش است (مادری که در مواجهه با بچه‌دارشدن دختر هفده‌سالش، و یا اساساً در مواجهه‌ی دوباره با ایده‌ی مادری، به‌ناگهان به کالبد یک هیولا می‌رود) که هر گونه منطق و زمینه‌چینی دراماتیک و داستانی را قربانی می‌کند. فیلم حتی از نظر تدریس اینکه چرا توجه‌نکردن به چیزهایی همچون کاراکترهای فرعی در سینما می‌تواند ویرانگر باشد، یک نمونه‌ی آموزشی خوب است. اینجا دوباره همچون بعد از لوسیا (۲۰۱۲) و کرونیک (۲۰۱۵) با مواجهه‌ای تک‌بعدی با زشتی‌های جهان انسانی مواجهیم و این تصور که چیزی تازه و تکان‌دهنده به تماشاگر می‌دهیم. به‌هرحال همین فیلمِ بد سومین جایزه‌ی پیاپی از کن را نصیب سازنده‌اش می‌کند. چه کنیم که مدیران و منتقدان هوادار سیاست‌های کن در این جوان مکزیکی امکان سرمایه‌گذاری برای یک برنده‌ی آتی نخل طلا می‌بینند. (ارزشگذاری: بی‌ارزش)

نظرات

پست‌های پرطرفدار