لاتاری و مهدویان



لاتاری (محمدحسین مهدویان)

مرا ببخشید که قادر نیستم این استتیک «رگ گردنِ» «اطلاعاتی» و «یادتان باشد اگر به عصمت دختر ایرانی بیاحترامی کردید ...» را در آن سنت سینمایی بنشانم که با نمونه‌هایی نه‌چندان کم‌شمار تأملی بر (یا بازتاب و انعکاسی از) «ماچوئیسم» مردانه بوده است. اما فکر میکنم اصرار بیامان «پلاستیستیه»ی فیلم بر هرچه بیشتر «واقعی»جلوه کردنْ دقیقاً همان پروژهی «رئالیستی-فاشیستی» را تکمیل میکند که دو فیلم اول را راه انداخته بود. برای تحلیل این «رئالیسم» احتمالاً نیاز داریم به عقب برگردیم و در جاهایی مثل آلمان اواخر دههی چهل آن استتیک «رئالیسم به مثابه فاشیسم» را ردیابی کنیم که ممکن بود کسی همچون برشت را به خندههای هیستریک وادارد. فیلم دقیقاً همان است که از سازندهی ماجرای نیمروز انتظار داشتیم و این یعنی اینکه گفتنیها پیشتر در همین صفحه گفته شده است: برای نمونه، نگاه کنید که چطور، بهتدریج و با اصرار، نظیر فیلم پیشین، «تماتیک» اصلی بالاخره سربرمیآورد: تقدیس خشونت ناگزیر «قهرمان» در برابر کندی بوروکراسی دولتی. افتخار این فیلم یکسره زشت و عوامانه شاید تنها این بماند که کریهترین کاراکتر مرد تمام تاریخ سینمای ایران را ساخته است. آقا ولی این حرفها چه ربطی به سینما دارد؟ چرا به ما از ریتم و قاب و روایت و ژانر فیلم نمیگویی؟ مرا ببخشید که حرفی برایتان ندارم. چرا که مسئلهی مهدویان مسئلهی سینما نیست. او سنخنمای یک «ژانر» است. اما نه یک ژانر سینمایی که یک ژانر فرهنگی و اجتماعی. ژانری شکلگرفته در مختصات مشخص ایرانِ دو دههی گذشته. میخواهید این ژانر را تحلیل بکنید؟ نگاهی به آن عکسِ همراه با لبخند و لباس مدرن وزیر جوان «ارتباطات»، مغز متفکر سیستم فیلترینگ، بیاندازید. میتوان هم کارگزار سیستم «اطلاعات» بود و هم «باحال» بود و لباس جین پوشید و با دختران خوشگل «بدحجاب» شهر عکس یادگاری گرفت؛ و هم حتی به مدد تکنیک و اینترنت مجهز به تاریخ سینما هم شد. مناسبترین پاسخ به مهدویان همان بود که از جعفر پناهی در جشن منتقدان پارسال دیدیم. فیلمخورههای پایتخت در این چندساله تا توانستهاند متلک نثار پناهی کردهاند (کاری به کیفیت فیلمهای اخیرش نداریم) اما حتی یکبار هم ندیدهایم که واکنشی دربارهی پدیدهی مهدویان (و آن ماشین عظیم اقتصادی-ایدئولوژیکی که او و فیلمهایش را ممکن کرده است) داشته باشند. چون «آقا این حرفها را ول کن، مهدویان حداقل بلد است قاب ببندد و ژانر را بشناسد». مرا ببخشید که با این فتیشیسم «قاب» و «ژانر»تان نه میتوانم سینما را دوست داشته باشم و نه چیزی بزرگتر از سینما را. بله، مسئلهی مهدویان مسئلهی سینما نیست اما چون آن سینمایی که دوست داریم دربارهی تمام جهان است، مهدویان مسئلهی اصلی سینمای امروز ایران است: آینهای تمامقد در برابر وادادگی و انحطاط اخلاقی آن.      

نظرات

  1. یکی از غمگین ترین تجربه های جشنواره پارسال بود دیدنش...و منظورم از غمگین، غمی از جنس حسرت اجبار تحمل اراجیفیه که به اسم سینما برات تدارک دیدن و تحویلت می دن...یادم نمیره ...تموم صورتم داغ بود و گونه هام از حرص و بهت تصاویری که جلوی روم در حال گذر بود گر گرفته بود...فرم نخ نماش و دوربین روی دست بی معنیش دیوونه می کنه آدم رو و محتوا هم که وا اسفا...

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار