مي نويسد شايد كه رها شود


پارانوئید پارک

فیلم تازه­ی گاس ون­سنت

نمایی بلند گرفته شده با دوربين سوپرهشت از پسري اسکیت سوار. پسر روی سطح مورب پیست بالا و پایین می­رود، از روی مانعی می­پرد، مي­چرخد، آزاد و رهاست ... دوربین به صورتي پیوسته تعقیبش می­کند.
قطع به الکس كه در علفزاری زیبا راه مي­رود. دوربين سوپر هشت از پشت سر تعقيبش مي­كند. الکس با سگی سیاه بازی می­کند. دوربین در میان علفها می­چرخد. صدای چهچهه­ی پرنده­ای روی تصویر می­آید. قطع می شود به نمایی با دوربین معمولی فیلمبرداری : الكس در نمايي زيبا در ميان علفها حركتش را از سر مي­گيرد.


الکس قهرمان "پارانوئید پارک" عضو جدیدي از گروه پرسه­زنان فیلمهای اخیر گاس ون­سنت است. پرسه­زنانی که با دو نوجوان فیلم "جری" به یکباره در سینمای ون­سنت پديدار شدند، با کودکان دانش­آموز "فیل" ادامه یافتند و سرانجام در پیاده­رویهای مكرر بلیک مرد سرگشته­ی "واپسین روزها" خود را تثبیت کردند.

"پارانوئید پارک" شاید در اولين نگاه در قیاس با "جری"، "فیل" و یا "واپسین روزها" فیلمی کمتر جاه­طلبانه به نظر آيد. چه این جا اگرچه همچنان با روایتی غير­خطی همراه با پس و پیش شدن­های مكرر زمانی مواجهیم ولی به هم ريختگي روايت تا حد نزديك شدن به حذف داستان همانند مورد "واپسین روزها" يا تقريبا به كنار گذاشتن هر عنصر دراماتيك نظير "جری" منجر نمي­شود. درام درونی­اي که به تدریج خود را آشکار می­کند همراه با يكي دو خرده داستان دیگر روايت "پارانوئید پارک" را به پیش می­برند. ولی اگر "پارانوئید پارک" برای گاس ون­سنت به لحاظ روايي در قیاس با يكي دو فيلمِ قبلي كم و بيش نمونه­ای سرراست­تر باشد در همان حال نمي­توان از نظر دور داشت كه به دليل زورآزمايي­هاي زیبایی­شناسانه­ي ون­سنت در عرصه­های گوناگون دیداری و شنیداری تجربه­ای بارها شگفت­انگیزتر است.

صدای غرش رعد و برق؛ نمایی زیبا از پل؛ صدای الکس در پس­زمینه؛ بلافاصله قطع می­شود به نمایی از الکس روی پل در حال حرکت. صداهای الکس در هم می­آمیزند (باند صوتي فيلم قابل توجه است):
او می خواست با میله­ای که دستش بود ما رو بُکشه ... چرا نمی تونید بفهمید ... به پلیس زنگ بزن ... نترس الکس تو دردسر نیافتادی ... به خونه زنگ بزن. به یکی زنگ بزن ... دفاع شخصی ...

به خانه­ی دوستش پناه می­برد ... لباسهایش را در می­آورد، می­رود زیر دوش آب. نمایی روبرو از صورتش که غالب تصویر را پوشانده است همراه با تصاوير كُندِ پاشش آب بر روی صورتش ... سرش را پایین می­آورد. در پس­زمینه­ي تصوير کاشی­های حمام با نقشهایی از گل و پرنده دیده می­شوند. صدای ريزش آب چون صوتي مهیب به نظر مي­آيد؛ نما ادامه می­یابد همراه با صداي ریزش سریع آب. در پس­زمینه­ی صوتی صدای پرنده­ها اضافه می­شود ... شدت صدا بیشتر می­شود؛ آزاردهنده می­شود؛ از حد تحمل بیرون می­رود ... وحشت همه­ی وجودش را فراگرفته است.

"پارانوئید پارک" بر گرد یک شخصیت محوری می­چرخد؛ الکس پسری کم­حرف و گوشه­گیر که به صورتی کاملا اتفاقی سبب کشته شدن نگهبان ایستگاه راه­آهني می­شود. این اتفاق و پيامدش درگيري ذهني الكس مایه­ی اصلی فيلمنامه را می­سازد. رابطه­ی الکس با دوست­دخترش جنیفر که اوج و پايانش را در فیلم شاهديم و شروع رابطه­ي تازه­ی الکس با دختری به نام میسی دو مایه­ی دیگر اثر­ اند. در پس زمینه­ي اینها هم مایه­هايي دیگر جاری­اند؛ علاقه­ي الکس به اسکیت و در كنار آن جدایی پدر و مادرش از همدیگر.
ولی برخورد پیرنگ با اين مايه­ها و شیوه­ي عرضه­ي آنها در نظام روایی اثر به شيوه­ي گاس ون­سنتی است (به گونه­اي دقیقتر از گاس ون­سنتِ متاخر بايد سخن گفت) تکه تکه، پس و پیش و به ظاهر بي­نظم. و تماشاگر بازیگوش باید با دقت، و صبر و حوصله­ي کافی این تکه­هاي پراكنده را کنار هم بچیند.

"من اين را بسيار سريع در دو روز نوشتم. قسمتهايي را كه مي خواستم [از داستان] بيرون كشيدم و به شكل فيلمنامه در آوردم، بعضي قسمتها را بدون آنكه حتي دوباره بنويسم پس و پيش كردم. برخی توضيحات را اضافه کردم، سرفصلهایی آوردم، ديالوگها را اضافه کردم و به شکل فعلی رسیدم. بيشتر شبيه زيراكس گرفتن از داستان بود. و در نهايت جایشان را عوض کردم و از شر برخی قسمتها خلاص شدم" - گاس ون­سنت در گفتگو با نيويورك تايمز


در تلاش براي يافتن نظم روايي پيرنگِ بازيگوش فيلم مي­توان چند سطح مختلف زماني / روایی را از همديگر تشخيص داد:

  • الكس در حال نگارش خاطراتش كه عموما يا در كنار ساحل مي گذرند يا پشت ميزي در خانه­اي (كنار ساحل). اين شايد همان خانه­ي كنار ساحل باشد كه در فيلم به آن ارجاع داده مي شود : "پدر رفته پيش عمو تامی كنار ساحل". این صحنه­ها با پيراهن قرمز الكس يا بعضي جاها با باراني و كلاهش متمايز مي­شوند.
  • سكانسهاي مربوط به روز يكشنبه در پارانوئيد پارك که از پیشنهاد جرد، دوست الکس، برای رفتن به آنجا شروع می­شود. (- من که هنوز برای رفتن به پارانوئید پارک آماده نیستم. – هیچکس برای رفتن به پارانوئیک پارک کاملا آماده نیست) با وقایع آن شب به اوج می­رسد و با حضور کارآگاه لو در مدرسه ادامه می­یابد.
  • سكانسهاي مربوط به رابطه­ي الكس و جنيفر
  • سكانسهاي مربوط به شکل گیری رابطه­ي الكس و ميسي
  • و در نهايت تصاويري بيشتر مستندوار از اسكيت سواران كه چون موتيفي در فيلم تكرار مي­شود و سكانسهاي مختلف را به يكديگر گره مي­زند. اينها بيشتر جاها تصاوير ذهني الكس هم هستند.

"من اينها را به صورتی بی­نظم می­نویسم. متاسفم. من در نوشتن خلاقانه دستي نداشتم "- الكس خاطراتش را مي­نويسد.


اگر سكانسهاس مربوط به الكس در زمان حال در حين نگارش خاطراتش را مبنا بگيريم كه چون ترجيع­بندي در طول فيلم پراكنده شده­اند، پيرنگ در جهتي مشخص گسترش مي­يابد؛ پيرنگ شرح تلاش وجدان معذب الكس است براي بیان موقعيت دشواري كه در آن گير افتاده است؛ بيانگر تلاش او است در حركت از ناخودآگاه به خودآگاه؛ تلاشی است برای به بیان درآوردن آن واقعه­ی مشخص.


به نظر می­رسد او نخست نمی­خواهد صحنه­ی قتل را روایت کند و از گفتنش طفره می­رود. حتی می­توان فکر کرد که او دو بار خاطراتش را می­نویسد؛ نمایی که روی کاغذ کلمه­ی "پارانوئید پارک" را می­نویسد دوبار در فیلم تکرار می­شود؛ یک بار در اول فیلم و بار دوم پس از گذشت حدود نیم ساعت از فیلم كه شروع این دومی همراه است با دو واقعه­ی دیگر: اول پخش خبر تلویزیونی که با نمایش تصویری از جسد تکه شده همراه است و از واکنش الكس در مقابل دوربین پی به نمایش عکسها می­بریم و بعد حضور کارگاه لو در مدرسه و نشان دادن عکس به بچه­ها. وقتی عکس رو نشونم داد به یکباره همه­ی آنچه که از ذهنم دور ریخته بودم به طرفم هجوم آورد.


در طي روايت اولِ الكس كه با فلاش­بكي از پيشنهاد جرد براي رفتن به پارانوئيد پارك آغاز مي­شود و بعد با حضور بازرس لو در مدرسه و گفتگو با الكس همراه است به صورتی تکه تکه ولی خطی بخشی از اتفافات پیش آمده را همراه الکس مرور مي­كنيم: تصاويري از رفتن يكشنبه شب پسرها به پارانوئيد پارك، نمايي گذرا از درآوردن لباسهاي الكس در خانه­ي جرد، نمايي سريع از دوش گرفتن الکس، گفتگو با جنيفر و اشاره به همخوابگي­شان، اشاره­ي جرد به خريد اسكيت جديد ... فرم روايي اثر تا اينجا شبحي از روند وقايع را ارائه كرده است.

ولی پس از آن صحنه­ی اشاره شده است که الکس کل صحنه­ی قتل تصادفی پیرمرد را به طور کامل به یاد می­آورد و بعد ترتیب نمایش باقی سکانسها هم کم و بیش نظمی خطي دارد. پیرنگ می­کوشد اینجا برخی حفره­هایی را که در روایت اول باقی مانده بود پر کند.


اما تلاش براي دادن نظمي به اسكلت روايي اثر ناكام خواهد بود اگر توجه نكنيم كه روايت "پارانوئيد پارك" در سطوحی مختلف گسترش مي­يابد. روايت به همراه مجموعه­اي از استراتژيهاي سبكي توانسته است به گونه­ای استثنايي كليت اثر را به تجربه­ي ذهني الكس بدل كرده و ما را با او همراه كند. اين ذهن اوست كه تلاش مي­كند همه­ي اين اتفاقات را باز ساخته، به آنها نزديك شود يا برخي را پس زند. سطوح مختلف آگاهی بر روی همدیگر می­لغزند و محوري كه همه­ي اين دواير بر گرد آن مي­چرخند بر واقعه­ي هولناك آن شب استوار است. تجلی نظام روایی / سبکی فیلم به صورت نظامی دایره­وار که با موتیفهایی چون گردشهای دایره­وار اسکیت سواران همراه است یکی از باشکوه­ترین فیلمهای این چند ساله را رقم می­زند.

پنج نماي زير (از چپ به راست و از بالا به پايين) شيوه­ي تدوين نماها در يادآوري صحنه­ي قتل را نشان مي­دهند که به لحاظ داستانی پس از حضور بازرس لو در جمع بچه­ها و ارائه­ی آن تصویر هولناک اتفاق می­افتد : دو نماي اول مربوط به شب واقعه اند و بعد قطع مي شود به نماي الكس در زمان حال (تصوير 3) و بعد نمايي از الكس كه با توجه به لباسش مربوط به ديدار اول الكس با بازرس لو است و نماي بعدي از بازرس لو نيز که مربوط به همان صحنه و نه مربوط به ديدار دوم او از مدرسه است. سطوح مختلف زماني اثر اينگونه بر روي هم مي­لغزند.

















... اما نکته­های قابل اشاره­ی "پارانوئید پارک" بسیار بیش از اینهایند. نمي­توان به فيلم فكر كرد و تصاوير جادويي كريستوفر دويل را ناديده گرفت: لحظات حیرت انگیزی که دوربین اسکیت سوارها را تعقیب می­کند، یا آن تصاویر زیبای کنار ساحل همراه با رنگ­بندی قابل توجهش را، و یا همه­ی آن تصاویر باشکوه شب پس از حادثه را. او حالا بيشتر به يك معجزه­گر مي­ماند (آيا غيبت او در فيلم جديد وونگ كارواي نيست كه تصاوير اين فيلم را چنين بي­روح و ملالت بار كرده است؟) و یا چگونه می­توان باند صوتی حیرت انگیز فیلم را از یاد برد؟ و نيز (و شاید بیش از همه) حضور جادويي گيب نوينس را در نقش الكس؛ با آن سيماي سرد و خاموشش؛ و چشمهايش آن هنگام كه زل مي­زنند و هراس و وحشت و اندوه را نشان می­دهند ...
و لحظه­هايي كه در یاد می­مانند:
مثل آن لحظه­ای که الکس آرام از کلاس بیرون می­آید، در سالن پرسه می­زند و بر زمینه­ی تصویرِ اسلوموشون ترانه­ی "اگر دچار مشکلی شدی ..." پخش می­شود.
یا مثل آن لحظه­اي كه الكس با پدرش صحبت مي­كند. صورت پایین آمده­اش با موهایی که آن را پوشانده­اند بخش زياد قاب را فرا گرفته است و پدر در پس­زمينه صحبت مي­كند ... و ما فقط صداي الکس را مي­شنويم كه با لحني بي­احساس جواب پدرش را مي­دهد كه فكر مي­كند مشكل الكس به جدايي آنها بر مي­گردد.
یا مثل حس مهيب آن لحظه­ي دوش گرفتن در حمام
یا مثل بازيگوشي آن سكانسي كه با جنيفر دارند لباسهای مختلف را امتحان مي­كنند. صحنه جوري برگزار مي شود گویا دارند براي مراسم عروسي آماده مي­شوند.
و یا مثل حس راحتي و سرخوشي پسر بچه ها در خيابان در حال اسكيت سواري. ( و اينكه چقدر فيلم در مرز تعادل حركت مي­كند. فراموش نكنيم كه فيلم مي­توانست بسيار "سياه"تر از اينها باشد)
....


ميسي: ... جواب پیش منه ... وقتی چیزی اتفاق می افته و نمی تونی اون را به کسی بگی ... باید اون را واسه کسی بنویسی ... مهم اینه که از شرش خلاص بشی ... حتی می تونی بعد همه را دفن کنی یا حتی بسوزونی.

الكس : ... این چیزی مثل نوشتن مشق شبه.

ميسي : نه، مشق شب نیست ... مهمه که همه را بیرون بریزی ... ولی نکته اینه که اونو واسه کسی بنویسی که واقعا بتونی باهاش صحبت کنی، کسی که باهاش راحتی ... به یه دوست بنویس ... به من بنويس!


و مي­نويسد تا شايد كه رها شود. حالا كه به اينجا رسيده­ايم تازه مي­فهميم كه همه­ي آنچه كه ديده­ايم پاسخي بوده به اين دعوتِ ميسي (یادآور نقش سوفیا در اعتراف راسکولنیکوف در جنایت و مکافات). مدتي بعد از حادثه، بعد از جدايي­اش از جنيفر، پس از آشنايي­اش با ميسي؛ نشسته است كنار ساحل و مي نويسد، مي­نويسد تا از كابوسهايش رها شود.
مي نويسد. و بعد همانطور كه ميسي گفته بود ذره­ذره به آتش مي­سپاردش. قطع مي­شود به نمايي ديگر. (احتمالا زماني بعد) نشسته است سر كلاس؛ معلم علوم دارد درس مي­دهد. الكس اما حواسش جای دیگری است. در فكر بچه­هاي اسكيت سوار. نماهايي از آنها در خيابان؛ بعد در پارانوئيد پارك؛ ... اعترافش را نوشته است. ولي هنوز چيزي از گذشته بر جاي مانده است. از اسكيت سوارها؛ از پارانوئيد پارك. از گذشته. هميشه چيزي هست كه باقي بماند.

پی­نوشت:
مقايسه­ي رمان بليك نيلسون و اقتباس گاس ون­سنت از آن باید کاری هيجان انگيز باشد؛ فكر اينكه ون سنت از چه منبع اوليه­اي و چگونه به چنين فيلمنامه­اي رسيده و یا چه تغییراتی در آن داده است. با توجه به عدم دسترسي فعلي ما به رمان، يادداشت جي. جي. مورفي حاوي اشاره­هايي قابل­توجه و البته قابل­انتظار در مورد چنين بحثی است.

نظرات

  1. وحید جان سلام
    از یادداشت مفصلت ممنون.
    فیلم را هنوز ندیدم ولی بسیار کنجکاو شدم که ببینم. خوشبختانه هنوز اینجا روی پرده است. وقتی دیدمش دوباره کامنت خواهم گذاشت.

    شاد باشی
    احسان

    پاسخحذف
  2. وحید جان سلام
    این کامنت را قبل از خواندن متنت می گذارم.ودلیلش:
    همین الان وبلاگ هفت و نیم را باز کردم تا نوشته های اسلامی را بخوانم که در میان معدود لینکهای کناری لینگ گرینگوی پیر به چشمم خورد. اولا خیلی خوشحال شدم چون مجید اسلامی را که هر دو خوب می شناسیمش به سخت سلیقگی، هر لینکی را در وبلاگش نمی گذارد و این نشان دهنده پختگی نوشته های توست که مورد توجه اسلامی قرار گرفته. علاوه بر این ندیدم به رسم معمول برای لینک از آقای اسلامی سپاسگذارم چون گرینگوی پیر یا همان وبلاگ محبوب من ظرفیت شناخته شدن در ابعاد بزرگتر را دارد.
    شاد زی
    مانی

    پاسخحذف
  3. وحید سلام
    نوشته ات را دوست داشتم کما اینکه با برخی از تکته هایش موافق نیستم و در عین اینکه می دانم درفضای جاه طلبانه زیبایی شناسانه تجربه چنین فرم رادیکالی ... و سربلند بیرون امدن در نهایت..شاید مشکل داشتن با تجربه حسی فیلم چندان نکته مهمی نباشد ... ولی برای من مهم بود اینقدر مهم که شاید تا سالها قادر به تجربه اغشتگی با مجموعه ای از زیبایی های اینچنین مهیب را نداشته باشم و شاید همراهی باشگفتی هایی چون ان کلو زآپ های اسلوموشن مهیب ... آن دو مردمک عسلی خالی ... معصوم ... مبهوت...؛ویا با آن ایست خارق العاده.. و مهیب!! بر آن قطره های آب... ... ویا آن جاده مستقیم پس علفها با ان زاویه خاص دوربین ..نتواند .. نمی تواند انگیزه تکرار آن ترکیب خارقالعاده معصومیت .. وحشت .. و غافلگیری آن دو مردمک عسلی با چنین کابوسی ..در عین اعتراف به زیبایی انکار ناپذر این کنتراست .... را در من ایجاد کند .. .. وزیبایی چه مفهوم غریبی در این تصاویر دارد... در این :
    تنهایی
    تنهایی عریان
    و...مواجه شدن با کلمه های تو زیر عنوان زیبای "می نویسد که شاید رها شود" در عین اینکه به نظر من نوشتن برای رهایی از چنین رنجی کافی نیست ... و درگیری با قطعات لغزنده نوشته تو که همسو با لغزنده بودن فرم روایی مایه ها ی مختلف فیلم,با چنین دقتی , خود جداگانه , تجربه منحصر بفردیست که باید از تو بخاطرش ممنون باشیم...

    مستدام باشی

    پاسخحذف
  4. سلام مجدد،

    من با الهه بیشتر موافقم و با اون بخش نوشته ات که روی نماها تاکید کردی. فیلم یه حس خاص داشت. حسی که هم توی چشمای بازیگرش بود هم تو کادر دوربین.
    تنهایی الکس و خاکستری بودن احساسش در فیلم موج می زنه.
    ضمنا فیلم خیلی دیالوگ نداشت و هیجگاه داستان به زبان راوی نیامد بلکه فقط به تصویر کشیده شد. اما دیالوگهای فیلم که شاید ربطی به روایت نداشت بسیار دیالوگهای جالبی بود. تاکید روی جنگ عراق، تاکید روی کودکان آفریقایی، تاکید روی زندگی ساکنان پارانویید پارک که هرجه شما زندگی سختی داشته باشی اونا بدترش رو داشتند، تاکید روی اینکه درد طلاق، جدایی از عشق و امثالهم در مقابل دردهای بزرگ جهان هیچی نیستند.

    و نکته دیگر تفاوت و عشق و سکس که کمتر در فیلمهای امریکایی دیده میشه. دختری که با الکس رابطه سکسی ندارد او را بهتر می فهمد تا دختری که می خواهد با او سکس داشته باشه.

    منتظر یادداشت بعدیت هستیم.
    احسان

    پاسخحذف
  5. در مورد اشاره به جنایت و مکافات میشودبه شباهت الکس وراسکلنیکف اشاره کرد مثلا افکار بشر دوستانهشان و یا عدم احساس گناه از جنایت که نشان میدهد با شخصیت متناقضی رو به رو هستیم و شباهت های سبکی به برسون نظیر استفاده از طیف وسیع صدا وقاببندیهای نامتوازن و بازیهای سرد و اشاره به اقتباس برسون از جنایت و مکافات میشود ون سنت را وارث او دانست

    پاسخحذف
  6. به شخصه معتقدم که گاس ون سنت کارگردانی است وحشی و این وحشی بودن رو در تک تک پلان های آخرین روزها و یا خیلی از سکانس های فیل میشه درک کرد و بعید نمی دونم که این وحشی بودن رو در فیلم اخیرش که من هنوز ندیدمش و تو خیلی خوب به اون پرداختی هم حفظ کرده باشه. و این مشخصه اون رو به یکی از بهترین کارگردان های روزگار ما تبدیل می کنه و از تبلور و به غلیان در اومدن همچین حسی است که این جرات رو در او پدید میاره که مثلاً یکی از تاثیر گذارترین فیلم های هیچکاک رو بازسازی کنه. بله گاس ون سنت یک وحشی نابغه است.
    سوال: آیا در سینمای امروز جهان کارگردان دیگری با این مشخصه یافت می شه؟
    پاسخ: بله. مایکل وینتر باتم

    پاسخحذف
  7. به احسان و الهه
    خطری که چنین فیلمی رو تهدید می کنه و در واقع ما تماشاگر چنین فیلمی رو و نه خود فیلم رو (!) ندیدن تجربه فرمی عجیبشه. تجربه ای که باید فقط دیدش. به همین خاطر فروکاستنش به مضمون فیلم شاید حتی تبدیلش باشه به یک فیلم معمولی.
    مثلا دیالوگهایی که احسان مثال زد در مورد طلاق، جنگ عراق و... . واقعا فیلم تا چه حد از اینها نشان داره؟ اینها می تونستند در هر فیلم معمولی دیگری با این مضمون هم باشند.

    پاسخحذف
  8. به مانی
    راستش من هم از دیدن لینک وبلاگم در وبلاگ آقای اسلامی تعجب کردم. و البته اعتراف می کنم سخت هیجان زده شدم. بابتش از ایشان ممنونم و آن را از لطفی می دانم که به شاگردان کلاسشان در آموزشگاه آریا دارند.

    به حامد
    مقایسه مایکل وینترباتم با گاس ون سنت می تواند بحث مفصلی باشد. برای من شاید تنها ویژگی مشترکشان در ماجراجو بودن هر دو باشد. ولی به نظر می رسد گاس ون سنت در چهار فیلم اخیرش به یک نگاه مستق استتیک رسیده است که در نتیجه می توان او را با دیگر فیلمسازان صاحب سبک معاصر مقایسه کرد.
    وینترباتم ولی هنوز به ماجراجویی مشغول است و البته در اثر این ماجراجوییها گاه فیلمهای درخشانی هم پدیدار می شوند

    پاسخحذف
  9. نوشته ی شما را خواندم.به بیشتر جنبه ها اشاره کرده بودی.البته اگر بخواهیم کامل به این فیلم بپردازیم هنوز جای بحث بسیار دارد
    شخصا به دو فیلم روز های واپسین و فیلم علاقه ی چندانی ندارم.مخصوصا روز های واپسین که به نظر من زیادی رادیکال بود.اما این فیلم کمی رویه ی نرمال تری را پیش گرفته و راحت تر با بیننده کنار می اید.
    نمی دانم می شود گفت این فیلم باز سازی جنایت و مکافات با توجه به زندگی امروز ماست؟
    جنایت و مکافات داستایوفسکی کاملا رنگ امروزی می گیرد و در این برداشت دیگر جای بحث های فلسفی و راه رستگاری نیست.اینجا سخن از روزمرگی.اتفاق و رهایی است
    اینجا دیگر کسی به دنبال رستگاری نیست.تنها رهایی برایش کافی است...
    تصاویر.فیلم برداری... زیباست.
    خوشبختانه دوباره با گاس ون سنت اشتی کردم

    پاسخحذف
  10. در نظر من فیل اشتباهی فیلم تایپ شده..

    پاسخحذف
  11. اضافه کردم بخش فیلمهایی که دیده ام و ستاره دادن به اونها فوق العاده بود.
    مرسی. کلی از مشکلات ما رو حل کردی. حالا می دونیم که چی ببینیم. :)

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار