بازمانده‌های روز


 

«بازمانده‌های روز»؛ این یک صفحه یا شاید یک جور وبلاگ در وبلاگ است، با رویکردی متفاوت از بقیه‌ی این وبلاگ. اینجا هدف بیشتر معرفی است تا چیزی از جنسِ تحلیل و استدلال. با توقعِ کمتری نوشته می‌شود و بیشتر به مخاطبی نظر دارد که هنوز فیلم‌ها را ندیده است. احتمالا اینجا اولویت با فیلم‌هایی خواهد بود که کمتر در موردشان در جاهای دیگر صحبت می‌شود هر چند فرمتش اجازه می‌دهد هر از چندگاهی به فیلم‌های بدنه هم نگاهی بیاندازم. و اینکه امیدوارم حال و هوای وبلاگی این نوشته‌ها با سمت و سوی جدی‌تر نوشته‌های دیگر متعادل شود. و بالاخره اینکه "بازمانده‌های روز" فعلا در میان نوشته‌های دیگر خواهد آمد، شاید بعدها فکر دیگری برایش کردم.

 

دو عاشق (جیمز گری، 2008) - ½**


نزدیک دو سال قبل کنت جونز بود که در اشاره‌ای به سومین فیلم جیمز گری، این فیلمسازِ نه چندان محبوب در وطن، نوشت: «خیلی وقت‌ها از منتقدهای فرانسوی می‌شنوم که چه فیلم درخشانی بود این شب از آن ماست، و در مقابل، از منتقدهای آمریکایی که چه فیلم افتضاحی بود. ... این همه واکنش متضاد از کجا می‌آیند؟» و یک سال بعدتر نوبت هوبرمن بود که یادآوری کند اگر گری اینقدر عزیزکرده‌ی پاریسی‌ها نبود فیلم تازه‌اش، دو عاشق (2008)، را آنجا چیزی بیشتر از یک agréablement ridicule نمی خواندند.
 
ولی اگر برای شب از آن ماست (2007) حق با نیویورک‌نشین‌ها بود - برای یک فیلم نمونه‌ای ژانر، داستان پلیس‌ها و مواد مخدر و دو برادر که هر کدام در جبهه‌ای متفاوت‌اند، با فیلمنامه‌ای که به رغم شروعی امیدوارکننده نه چندان باظرافت گسترش می‌یافت - دو عاشق که خاطره‌ی دل‌پذیر قصه‌گوهای سینمای کلاسیک را - آن هم در روزگاری که در اردوگاه سنتی این نوع سینما، در هالیوود، مدتهاست که قصه‌ها خوب گفته نمی‌شوند - به یاد می‌آورد از جنسِ دیگری است. نخست اینکه تمایزِ سنتی بودن و کلیشه بودن را یادآوری می‌کند. پیرنگِ آشنا و شخصیت‌محور فیلم که در امتدادِ مثلثی عاشقانه سامان یافته، ساده ولی با جزئیات بر گردِ لئونارد (یوآخیم فونیکس), یکی دیگر از نابالغان سینما، گسترش می‌یاید. دو ضلعِ این مثلثِ پیرامون او یکی حریمِ ایمن خانواده‌ی مهاجرِ حومه‌نشین نیویورک است با پدر و مادری نگران و مراقب که فیلم فضا، رابطه‌ها (و نیز گذشته‌اش) را به خوبی می‌سازد -تصویری متفاوت از خانواده در سینمای آمریکا– و در رابطه‌ی زمینه‌چینی شده با ساندرا (ونسا شو) که به لئونارد هدیه می‌کند (و با ایده‌هایی چون عکس‌های لئوناردِ و اشاره به‌ اشک‌ها و لبخندها شکل می‌دهد) و دیگری میلِ گریز و رهایی که در عشق سودایی لئونارد به میشل که گوئینت پالترو به خوبی وجه ناپایدار و در نهایت دست نیافتنی آن را منعکس می‌کند. اگر وجه متمایزِ اثر در ضلع اول خلق فضاست، گِری ضلعِ دیگر را نیز با ایده‌های خوب در طرح و اجرا (گفتگوهای لئونارد و میشل در فاصله‌ی بین پنجره‌های اتاق‌هایشان، سکانس رقص دیسکوتک، ...) گرامی می‌دارد. شب‌های روشنِ داستایفسکی را به حومه‌ی مهاجرنشین نیویورک می‌آورد و پشت‌بامِ خانه را وعده‌گاهِ "دو دیدارِ" اصلی عشاق داستایفسکی می‌سازد – هر دو سکانس و به ویژه اولی با حرکتِ پیوسته‌ی دوربین از پشتِ ستون‌ها و جابجایی توامانِ دو بازیگر مثال‌زدنی‌اند و فیلم را شایسته توجه می‌کنند. شخصیت سندرا در قیاس با دیگران کمتر کار شده به نظر می‌رسد (دختری همچون او در لئونارد چه یافته؟) هرچند که در نهایت این پایان‌بندی فیلم است که به طرزی باورنکردنی همه‌ی رشته‌های با صبر و حوصله بافته شده را پنبه می‌کند و دریغی بر جای می‌گذارد برای یک تجربه‌ی ناتمام مانده. خب پایانِ بد متاسفانه بارها غیرقابل دفاع‌تر از شروع بد برای یک فیلم است.
 


 

تولپان (سرگئی دوُرتسووی، 2008) - ½***

 

برای تولپان اولین ساخته‌ی داستانی سرگئی دوُرتسووی [Sergei Dvortsevoy]، مستندسازِ 47 ساله‌ی قزاق، که به همراه گروه فیلمبرداری و سه بازیگر اصلی‌اش ماه‌ها در بیابان‌های جنوبِ قزاقستان چشم‌انتظارِ بازی‌های طبیعت بود، دشواری‌ها نه فقط در شرایطِ طاقت‌فرسای فیلمبرداری که حالا در مواجهِ با پیش‌فرض‌های مخاطبان نیز ادامه دارند: خواهند گفت باز یکی دیگر از این فیلم‌سازهای جهان سومی با چشم‌اندازهای محلی و تکیه بر فقر و محرومیتِ بومی‌ها فیلمی خوشایندِ غربی‌ها ساخته است. ولی تولپان همه‌ی آن چیزی را برمی‌سازد که فیلم‌های مشابه در نزدیک شدن به آن ناتوان مانده بودند یا نخواسته بودند که نزدیکش شوند: خلقِ حسِ فضا. دوربینِ دوُرتسووی در بیابان‌های قزاقستان و با تمرکز بر زندگی خانواده‌ی چادرنشینِ گله‌دار نظاره‌گر لحظه‌های این زندگی است و کاشفِ راز و رمزِ آن. آندره بازن به یاد می‌آید – و بحث‌هایش در موردِ تداوم و نماهای بلند در سینمای فلاهرتی – و تفسیرش از وجهِ عکاسانه‌ی سینما در ثبت واقعیت. و برای تولپان واقعیت نه فقط تجسم مادیتِ صرفِ این زندگی که همه‌ی آن روحی است که در صدای زوزه‌ی باد و حرکتِ گله‌های گوسفند، در ناله‌ی شتر ماده‌ای که به دنبال بچه‌اش کیلومترها دامپزشکِ منطقه را تعقیب کرده و در آوازِ پُرسوزِ زنِ چادرنشین و دخترِ کوچکش جاری است. و این نه یک مستند که درامِ اشتیاق‌ها و آرزوهاست؛ برای آسا، این ملوان بازگشته از خدمت، در رویای سکنی گزیدن در این برهوت که تجسمش داشتن چادری است و گله‌ای و البته ازدواج. ازدواج با یگانه دخترِ در دسترس در فاصله‌ی فرسنگ‌ها - تولپان، دختری که چهره‌اش را تا آخر هم نشان نخواهد داد، نه به ما و نه به آسا. ایده‌ی نابودی بره‌های تازه به دنیا آمده در این میان بهانه‌ای پیرنگی می‌سازد برای کنار آمدن تدریجی آسا با محیط (یک پیرنگِ نمونه‌ای کلاسیک: شغل/زن). فیلم سایرِ شخصیت‌ها را نیز چون ثابت‌هایی انسانی در گسترش پیرنگِ خود به کار می‌گیرد (موتیفِ غیاب و تمنا همه‌‌جا دست‌ اندرکار است): خشونتِ مردِ چادرنشین در برابرِ لطافتِ زن، دخترِ کوچک و آوازهایش، پسری که کارش بازگویی خبرهای رادیوست - از سیاست در آلماتی تا شوهای پاریس و نیویورک - و پسرکِ کوچکتر با لاک‌پشت‌اش‌ و آرزوی سفر به آلماتی. شخصیتِ دوستِ آسا، با آن ماشین عجیب و غریبش، که همچونِ کاتالیزوری عمل می‌کند شاید شخصیتِ‌ کمترِ اصیلِ فیلم باشد (بیشتر یادآورِ کارکترهای مشابه در فیلم‌های کوستوریتساست، با آن رویابافی‌اش از پیکرِ زنانه در یک فضای زمختِ مردانه). آنچه دوُرتسووی از این فضا می‌سازد جزیره‌ای است در دوردست‌ها، ایزوله شده از هر زمان و مکانی و شاید درست به همین دلیل تمثیلی از دوگانگی محدودیت و اشتیاق در هر زمانِ و مکانِ ممکنِ دیگری. این درامِ شرایط سختِ انسانی گونه‌ای کمدی پوچ موقعیت نیز هست: از همان آغاز در خاطره‌ی نبردِ آسا با اختاپوس که در مجلس خواستگاری تولپان روایت می‌کند و یا بعدتر در موجودی که به عنوان دلداده، از پشتِ در، مخاطب گفته‌هایش می‌شود ولی در نهایت بزی ماده از کار در می‌آید!

دوُرتسووی گفته که تیمش هفته‌ها حیوانات منطقه را برای وقوعِ هر اتفاقی دنبال می‌کرد و البته که گرفتنِ صحنه‌هایی چون سکانسِ طولانی‌ای که آسا نقشِ ماما را در زایمان گوسفند به عهده می‌گیرد پاداشِ صبوری‌شان است. ولی پاداشِ اصلی، در نهایت، رسیدن به فیلمی است که، فارغ از پیش‌فرض‌ها، یکی از کشف‌های سینمای یک سالِ اخیر است.

نظرات

  1. فکر جالبی است این صفحه. امیدوارم کوتاه نوشتن باعث شود که گرینگوی پیر از این به بعد زودتر upadate شود. بسکه دیر به دیر می نویسد آخه! :) راسنی Antichrist را دیدید؟ نظرتون چیه؟ و یک پیشنهاد، خوب می شود این مطلب آخر بوردل در مورد مایکل مان و تاراتینو را ترجمه کنید.
    مرسی

    پاسخحذف
  2. محمد جان
    من هم امیدوارم که از این به بعد گرینگوی پیر سریعتر به روز شود!
    Antichrist به دستم رسیده ولی هنوز ندیدمش و در مورد مقاله بوردول هم اول ترجیح می دهم فیلم ها را ببینم. طبعا لحن منفی بوردول در مورد فیلم مایکل مان و در مقابل لحن مثبتش در مورد فیلم تارانتینو برایم جالب بود.

    پاسخحذف
  3. از این "بازمانده های روز" - هر چه هست و هر آنچه قرار است باشد- حس خوبی داریم.

    پاسخحذف
  4. مممنون و دو سوال دیگه:
    1. بوردول تا حالا در مورد فیلمهای فون تریه و لینچ مطلب تحلیلی نوشته؟
    2. می شه بگید فیلم آلمادوار رو چه جوری گیر اوردید؟ من هر چی گشتم نیومده تا حالا. آقا فقط دو ستاره؟

    پاسخحذف
  5. به محمد

    بحث "آغوش های گسسته" فیلم تازه ی آلمادوار مفصل است. چون قصد دارم در موردش یادداشتی بنویسم حرف ها را می گذارم آنجا.
    من مطلب تحلیلی مفصلی از بوردول که اختصاصا به فون تریه یا لینچ پرداخته باشد یادم نمی آید یا بهتر است بگویم در میان آنچه از او خوانده ام چیزی ندیده ام. ولی در حاشیه های مطالبش اشاره هایی به کارهای این دو می توانید بیابید که با یک جستجو در وبلاگش دست یافتنی است.

    در مورد فیلم جدید فون تریه هم این ریویوی کوتاه هست که در آن اشاره هم می کند که کدام فیلم های فون تریه را بیشتر می پسندد:

    http://www.davidbordwell.net/blog/?p=4896

    پاسخحذف
  6. آیا فیلم رچل ازدواج می کند که در ستون " این روزها دیده ام " گذاشته اید ؛ و کارگردانش را سم ریمی نام بردید ، من تازگی دقیقا فیلمی به همین نام دیدم که کارگردانش جاناتان دمی بود . اشتباهی رخ نداده ؟

    پاسخحذف
  7. وای عجب اشتباهی ! حق با شماست. سریع بروم و درستش کنم
    ممنون از تذکرتان

    پاسخحذف
  8. من هم از کامنت ِ شما در وبلاگم ممنونم . حالا که بیشتر توی وبلاگستان سرک می کشم . سر زدن به وبلاگ خوب ِ شما از " باید " هاست .

    پاسخحذف
  9. عیسی عزیز
    ممنونم از لطف شما

    پاسخحذف
  10. به اینجا میگویند filmcomment

    بیایید تجربه مان از تماشای فیلم های تاریخ سینما را به اشتراک بگذاریم .

    filmcomment نام یکی از نشریات معتبر سینمایی هم هست اما این تشابه اسمی کاملا اتفاقی می باشد .

    پاسخحذف
  11. وحید جان. متاسفانه زیادی جدیدند و من ندیدمشون...ولی رویه ایی که پیش گرفتی خیلی خوبه. همین که بیشتر به فیلم هایی نظر داری که کمتر در موردشان صحبت می شود...
    می خواستم بگم که ما پرده شیشه ایی رو دوباره راه انداختیم. وقت داشتی سری بزن.

    پاسخحذف
  12. وبلاگ پرباری دارید .. آقای مرتضوی
    مطالب جالبی برای علاقه مندان سینما در وبلاگتان دارید.

    البته یک نکته را بگم که خیلی سختگیر هستید در ستاره دادن به فیلم ها ... بعضی فیلم هایی که آنها را متوسط یا بد دانسته اید، دیدنشان برای من خیلی لذت بخش بوده است.

    پاسخحذف
  13. سلام دوباره...

    ممنون از اینکه جواب دادی.

    حسین شاعری

    پاسخحذف
  14. سلام بازمانده های روز ایده خوبیه. هر چند من نقدهای بلند و تحلیلی شما را بیشتر دوست دارم. دو عاشق را دوست نداشتم, آخرش سرسری بود و به نظرم شخصیت ها و حس ها خوب در نیامده بودند. بعد از دیدنش هیچ حسی نداشتم و در موردش هم حرفی نداشتم که بزنم. خنثی بود برام. دشمن مردم را هم دیدم اما چه دیدنی! اسکنش کردم. به نظرم خیلی بد بود.

    پاسخحذف
  15. ممنون آزاده

    راستش برای من تا مدتها (و شاید هنوز) جایگاه نوشتن نقد در وبلاگ روشن نبود. (گذشته از این که اینها برای خود من یک جور تجربه های کارگاهی اند) آیا وبلاگ جای مناسبی برای نقدهای مفصل هست؟ آیا مدلهای کوتاه تر در قالب های "ریویو مانند" برای وبلاگ مناسب تر نیستند؟ مجموع این تردیدها بود که باعث می شد نوشته هایی هم که دوست داشتم تحلیلی تر باشند در نهایت بین این دو نوسان می کردند... به ذهنم رسید شاید با این جدا کردنِ مکانیکی قالبها (در درجه اول) تکلیف خودم روشن تر باشد و بعد در مرحله دوم بتوانم با خیال راحت تر به نوشته هایی که دوست دارم تحلیلی تر باشند بپردازم. نتیجه شاید در استمرار مشخص شود ( و استمرار شرط اصلی است!) و هر دو قالب جای خودشان را پیدا کنند.

    اما اینکه "دو عاشق" را دوست نداشتید :( ، راستش من آن را با همان نگاهی دیدم که فیلمهای قصه گوی مثلا دهه ی 40 را می بینم. طبعا شیوه پیشبرد قصه و بازی ها در این نوع سینما در اولویت هستند (و فیلم در جزئیات خوب گسترش می یافت). ولی خب، آن پایان خیلی ویران کننده بود.

    فیلم مایکل مان را هم هنوز ندیدم.

    پاسخحذف
  16. سلام دوست عزیز
    ممنون از معرفی فیلم ها و مطالب مربوط به سینما
    خوشحال میشم به بلاگ من سر بزنی

    پاسخحذف
  17. یادم رفت اشاره کنم، که نقدی را که در مورد معلم پیانو، در شماره 13 اشاره کرده بودی، را جدیداً خوانده ام، ولی بیشتر در مورد نحوه ی بازی هوپر است.
    به نظرت از چه دیدی باید با این فیلم نسبتاً غریب مواجه شد؟
    اینکه به چه چیزی آویزان شویم؟
    به چشم های هوپر؟

    فیلم عجیبی ست!

    پاسخحذف
  18. به حسین

    خب نوشته‌ی محمد وحدانی در مورد بازی هوپر بود ولی از این طریق ایده‌های خوبی را هم برای دیدن فیلم پیشنهاد می‌کرد. کلا هانه‌که در دوران هفت جزو خوش‌شانس‌ها بود سوای این نوشته یک نوشته‌ی بسیار خوب دیگر هم در شماره 31 چاپ شد : نقدی بر "پنهان" نوشته‌ی کاترین ویتلی. ویژگی نقد ویتلی این است که با استراتژی شیوه‌ی مواجه‌ی هانه‌که با تماشاگر، با فیلم روبرو می‌شود (حتی تا آخر هم دستش را رو نمی‌کند که بالاخره موضعش در مورد فیلم چیست؟!) پیشنهاد می کنم اگر نخواندی‌اش حتما نگاهی بهش بیانداز.

    پاسخحذف
  19. منظور من هم از آن پست کمابیش همانی است که تو گفته‌ای. اینکه «کازابلانکا» کنار «داستان توکیو» ایستاده فکر می‌کنی جز نوستالژی، جدن دلیل دیگری دارد؟ اینکه «آنتونیونی» و «تارکوفسکی» و «درایر» و امثال این‌ها هیچ‌گاه راهی به صدر فهرست آقایان نمی‌یابد، اینکه میان امریکایی‌ها هم «هاکس» و «ری» و بعد «فورد» خیلی محبوب‌ترند از «ولز» و... به‌نظرم همه‌ی این‌ها با ما حرف می‌زنند. یک‌جور تفکرگریزی جدی در نگاه غالب منتقدان ما هست. و سینمای متفکر را بیشتر ادا می‌دانند تا سینما. من از آن‌ها نیستم که می‌گویند امریکا سینما ندارد و فقط سینمای هنری اروپا، «چاپلین»، «کیتون»، «لوید»، «هیچکاک»، «فورد»، «ولز» و خیلی‌خیلی‌های دیگر را از این سینما دوست دارم (و البته بزرگی امثال هاکس و ری و پکین‌پا و خیلی‌های دیگر هیچ‌جوری توی کتم نمی‌رود) و متوجه هم هستم که در مواجهه با فیلمی از «ارنست لوبیچ» یا «داگلاس سیرک» نباید براساس معیارها و ریشه‌های سینمای هنری اروپا برخورد کنم. اما انتخاب‌هایی که داریم می‌بینیم همان‌طور که خودت هم گفته‌ای حاصل هیچ‌گونه نگاه نقادانه‌ای نیست. این‌ها حتا سینمای فیلم‌سازان محبوب‌شان را هم نمی‌توانند تحلیل کنند (از جان فوردش بگیر تا تارانتینو).
    نکته‌ی دیگر نادیده گرفتن سینمای دو دهه‌ی اخیر است آن هم با این شدت.

    در مورد سینمای ایران هم که نگاه می‌کنی وضعیت همین است. وقتی به کیارستمی هم می‌رسند ترجیح می‌دهند از «خانه‌ی دوست کجاست» بگویند به‌خاطر یک‌جور صفای روستایی مسخره‌ای (فارغ از ارزش‌گذاری و خوب یا بد بودن خود فیلم) که برایشان ور دیگر همان نوستالژی امریکایی است و این فیلم بالاتر از «طعم گیلاسی» می‌ایستد که با هر معیاری فیلم بسیار تکامل‌یافته‌تری است. از طرف دیگر با ادامه دادن همان ذوق‌زده‌گ جمعی از زمان جشنواره «درباره‌ی الی...» را می‌گذارند جزو ده‌تا.

    می‌دانی، مجید اسلامی هیچ‌وقت منتقد محبوب من نبوده، خیلی کم پیش آمده نقدی از او را دوست داشته باشم. ولی مجید اسلامی کار خیلی مهمی کرد (که به‌نظرم امروز هم حسابی نیازمندش هستیم) و آن نه حتا ترجمه و معرفی بوردول (با همه‌ی ارزش‌های این‌کار) که مجموعه‌ی «صدفیلم‌نامه» بود. فیلم‌نامه‌هایی که در سیر این مجموعه انتخاب می‌شد، جریان ایجاد کردند. جریان مواجهه با سینمایی متفاوت و متکی بر زیباشناسی‌های گوناگون در سطحی گسترده.
    ور دیگر این ماجرا جریانی بود که امیر قادری و رفقایش در فیلم راه انداختند و همچنان هم ادامه می‌دهند. آن‌ها که به‌سلامتی مجله فیلم را قبضه کرده‌اند و فقط ایرج کریمی گاهی آن لابه‌لا چیزکی می‌نویسد که دیگر مثل قدیم‌ترها خواندنی نیست.
    جبهه‌ی این‌طرف بدجوری خالی مانده. من راستش این‌روزها فکر می‌کنم به اینکه می‌شود یک‌نشریه‌ی اینترنی راه بیندازیم؟ نمی‌دانم سایت «رخداد» را دیده‌ای یا نه؟ مرادفرهادپور و حلقه‌ی رخداد خیلی خوب دارند کار می‌کنند درزمینه‌ی فکری‌شان. من فکر می‌کنم همین چندنفری که الان به‌صورت وبلاگی و نامنسجم می‌نویسند پتانسیل راه انداختن یک نشریه‌ی اینترنتی را دارند.

    پاسخحذف
  20. سلام.
    خوانده ام. نگاه دلچسب و قابل قبولی بود، در مواجه با "پنهان" .
    ممنون از متنی که در مورد تولپان نوشتی.

    ببخشید، با توجه به اینکه در متنتان، از بحث های آندره بازن در موردِ نماهای بلند در سینمای فلاهرتی، یاد کردید ؛ آیا متن هایی را با موضوع نماهای بلند در سینما سراغ دارید، که بنده بخوانمش؟
    مثلا همین بحث های بازن یا موارد دیگر را به طور مشخص در کجا می توان جستجو کرد؟

    با تشکر از وحید عزیز

    پاسخحذف
  21. دوست عزيز. ممنون از يادداشت هاي مفيدت. البته اين فيلم ها خيلي جديدند و مخصوصا ما كه قصد داريم سينما رو از اول شروع كنيم هنوز نديديمشون.

    يادمه از ايده ي پرداختن به دهه ي 20 استقبال كردي. اولين مقاله رو ديويد گذاشت. راجع به كابين دكتر كاليگاري.

    انيس از پرده شيشه اي

    پاسخحذف
  22. به حسین

    برای دنبال کردن بحث تداوم و نماهای بلند طبعا کلاسیک ترین منابع نوشته های آندره بازن هستند. خوشبختانه کتاب "سینما چیست؟" او توسط محمد شهبا به فارسی برگردانده شده و به ویژه مقالات بخش دوم آن از این نظر دارای اهمیت بسیارند.

    اگر فصل های میزانسن و ندوین کتاب "هنر فیلم" بوردول و تامپسون را نخوانده ای، حاوی نکته هایی سودمند در این مورد است.

    و بالاخره برای بحث های جدیدتر در این مورد مثلا نماهای بلند در فیلمهای معاصر به ویژه در کارهای دو تا از استادان زنده سینمای امروز (بلا تار و هو شیائو-شین) باید به نوشته های انگلیسی (مثلا همین وبسایت بوردول) مراجعه کرد.

    پاسخحذف
  23. نقدهای کوتاه‌تر در وبلاگ معمولا بیشتر جواب می‌دهند یعنی بیشتر خوانده می‌شوند بخصوص اگر فیلم‌ها را بشود یافت.

    شما تا به حال اینجا در مورد کلود شابرول یا هر کدام از فیلمهایش تحلیلی نوشته‌اید؟ منبعی سراغ دارید که معرفی کنید؟ بخصوص در مورد «ویولت نوزیه»

    پاسخحذف
  24. سوفیا،

    من تا به حال چیزی در مورد شابرول ننوشته ام، متاسفانه البته!
    مطلب فارسی دندان گیری در مورد او سراغ ندارم. برای یافتن مطالب انگلیسی نگاهی به این دو لینک زیر بیاندازید:

    http://home.comcast.net/~chabrol/main.html
    و
    http://archive.sensesofcinema.com/contents/directors/02/chabrol.html

    هر چند که در مورد "ویولت نوزیه" من چیزی ندیدم. سایت Masters of Cinema بخش مقاله ها در مورد شابرول را هنوز under construction زده یعنی شاید بشود امیدوار بود بعدا مقاله ای در مورد این فیلم آنجا پیدا شود.

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های پرطرفدار