یادداشت‌های کن ۲۰۱۷ - یک


 
اشباح اسماعیل (آرنو دپلشن)
اسماعیل (متیو آمالریک) در میان اشباح گذشته‌ی زندگی‌اش ــ یکی همسری که مدت‌هاست گم‌شده و همگان مرده‌اش می‌پندارند ــ می‌چرخد و دپلشن، از طریق او، در گوشه‌کنار تاریخ سینما. این فیلمِ چرخش‌های متعدد است. میان ژانرها و گونه‌های مختلف. نسخه‌ی «روانکاوانه»‌ی آن فیلم‌هایی که دپلشن سال‌ها پیش‌ پیرامون کاراکترهای متیو آمالریک ساخته بود؛ فیلم‌هایی همچون زندگی سکسی من ... یا چطور وارد مشاجره شدم (۱۹۹۶) و شاهان و ملکه (۲۰۰۴). و فراموش نکنیم که همان کاراکتر مجنون آمالریک از فضای پرحس‌وحال خانوادگی داستان کریسمسی (۲۰۰۸) هم سر درآورده بود. اما اگر زندگی سکسی من و شاهان و ملکه با آن لحن «رئالیستیِ» مشاهده‌گرانه‌شان، از بیرون، متیو آمالریک را سرگردان میان رابطه‌ها و موقعیت‌های مختلف ترسیم می‌کردند، فیلم تازه با چرخشی قابل توجه می‌کوشد از درون پرتره‌ای ذهنی از آن آشفتگی‌ها ترسیم کند. اشباح اسماعیل را حتی می‌توانیم نسخه‌ی دپلشنی آن نوع فیلم‌هایی بدانیم که در دو دهه‌ی گذشته در آمریکا رواج یافتند و روایت‌هایشان را همچون حرکتی میان قطعات پراکنده‌ی پازل‌های ذهنی کاراکترهایشان شکل دادند. در اشباح اسماعیل مسئله ولی بیشتر از آنکه به نفس پازل برگردد، از دلبستگی‌های سینه‌فیلی دپلشن سرچشمه می‌گیرد. آن شیوه‌ای که فیلم در هر فصلش بخشی از تاریخ سینما را احضار می‌کند و بازخوانی می‌کند. اما در همان حال باید گفت که تمام قطعات/اپیزودهای فیلم در یک‌سطح کار نمی‌کنند. فیلم‌های خوب دپلشن معمولاً با جزئیات سرشار و غنای «زیسته‌شده‌»ی لحظه‌های مجردشان در یاد می‌مانند. همان چیزی که نبودش برای نمونه در بخش‌های آغازین فیلم قبلی او سه خاطره از نوجوانی‌ام (و مشخصاً آن بخش «تریلر» جاسوسی) به چشم آمد و اینجا دوباره در سطحی وسیع‌تر پخش شده است. فیلم در جزئیات و مقیاس‌های کوچکش آن‌قدر جذاب نیست که در طرح کلی و مقیاس کلانش. نتیجه در نهایت فیلم متوسط فیلمسازی می‌شود که تا پیش از این دست‌کم سه فیلم درخشان در کارنامه‌اش داشته. بازی شارلوت گینزبورگ یکی از مهمترین امتیازهای فیلم است. (ارزشگذاری: دوونیم از پنج)

باربارا (متیو آمالریک)
این فیلم‌‌درفیلم اگرچه به عنوان ادای احترامی به باربارا خواننده‌ی فرانسوی ساخته شده، اما در اصل تا آنجا پذیرفتنی است که به‌عنوان نامه‌ای عاشقانه به ژان بالیبار دیده شود (همین تازگی‌ها یادی از او کرده بودم). بالیبار آواز می‌خواند، در نقش خواننده‌ی قدیمی فرو می‌رود، از یک مود به مودی متفاوت می‌لغزد، از شیطنت‌های کودکانه تا طغیان، به‎‌هم‌ریختگی و جوش‌وخروش. او اگرچه پیش از این در فیلم‌های ریوت، دپلشن و آسایاس حضوری به‌یادماندنی داشت، به‌ندرت مجالی تا این حد برای قدرت‌نمایی یافته بود. اما فیلم جدا از جلوه‌گری باشکوه بالیبار، و البته یک فیلمبرداری قابل توجه، چیزی برای عرضه ندارد. ای کاش آمالریک ذره‌ای ناچیز از آن توجه و عشق‌وعلاقه‌ی بی‌پایان به کاراکتر بالیبار را نثار کاراکتر خودش نیز کرده بود. (ارزشگذاری: دو از پنج)

واندر استراک (تاد هینز)
فیلم‌دیدن در کن تجربه‌ی «اولین‌دیدار» است، رها از هر پیش‌فرضی و همزمان همچون امکانی برای داوری درباره‌ی اولین پاسخ‌ها. مثل واکنش‌های منفی به فیلم تاد هینز که خنده‌دار و ابلهانه‌اند. فیلمی که یک شیوه‌ی توامان عاشقانه و عالمانه‌ی فیلم‌ساختن را نشان می‌دهد. دانش عمیق هینز نسبت به تاریخ سینما کمتر طنینی چنین عاشقانه در سینمایش داشته است. این یکی از بهترین فیلم‌های اوست. مملو از شگفتی و مکاشفه‌ای غریب در ذات خود تجربه‌ی مکاشفه و آن‌هم از دل تاریخ سینما. فیلمی که لذت غوطه‌خوردن در تاریخ تصویرها را همچون تجربه‌ی کودکی‌ای تفسیر می‌کند که به دنبال کشف ناشناخته‌ها در طبیعت و هستی است. (ارزشگذاری: سه‌ونیم از پنج)

چهره‌ها، مکان‌ها (انیس واردا و جی‌آر)
دنباله‌ای دلچسب و شایسته بر فیلم پیشین واردا، سواحل انیس (۲۰۰۸)، که آن نیز جستجویی در مکان‌های خاطره بود. فیلم تازه از مکان‌هایی می‌آغازد که یک‌به‌یک در حال محو شدن‌اند. این مکان‌ها تا چه حد خاطره‌ی ساکنانشان را در خود نگه می‌دارند؟ واردا و همکارش جی‌آر در شهرها و روستاها می‌گردند و می‌کوشند از طریق قدرت عکس‌ها خاطرات این مکان‌ها را رویشان حک کنند. اما این فقط آغاز سفر است. نظیر سواحل انیس (هرچند اندکی پایین‌تر از آن) این نیز فیلمی جوان، شگفت‌انگیز و بسیار خلاقانه است. در ابتدای سواحل انیس واردا رو به تصویر گفته بود که دو ساعت به این پیرزن چاق و پرحرف زل بزنید. اما هیچ‌چیز پیر، فرتوت و ملال‌آوری در این دو فیلم وجود ندارد، به‌جز بصیرتی که حاصل سیروسلوکی هشتادساله است. در چهره‌ها، مکان‌ها سفر شخصی در دل خاطرات (ژاک دمی و ژان-لوک بیشتر از همه) در پیوند با نگرانی برای چیزی بزرگتر (آنچه از جهان انسانی برجا خواهد ماند) پیش می‌رود. مارپیچی استادانه از گره‌خوردن نوستالژیای شخصی و دل‌نگرانی برای جهان بزرگ پیرامون؛ آن‌هم با طنازی و‌ سرخوشی و نه جدیت و عبوسی. فیلم یک پایان‌بندی استثنایی هم دارد که هر اشاره‌ی کوچکی نابودکننده‌ی لذت مواجهه‌ی مستقیم با آن است؛ خودتان تجربه‌اش کنید. (ارزشگذاری: سه‌ونیم از پنج)

 












نظرات

پست‌های پرطرفدار